سحر فیضی
سحر فیضی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

بازی

دوران کودکی من در محله‌های پرجمعیت دهه شصت سپری شد. تا یازده سالگی در یک محله و بعد تا بعد دوره کارشناسی در محله دیگری زندگی می‌کردیم.

کوچه ما محل تلاقی چند کوچه و میدان بازی بچه‌ها بود. ما هر روز در کوچه با بچه های دیگر بازی می‌کردیم، بچه‌هایی قدونیم قد و بسیار متفاوت، گاهی هم از محله‌های دیگر به محل ما می‌آمدند.

بازی‌ها بسیار متنوع بود. بعضی بازی‌ها که خشن و درگیری زیاد داشت فقط مخصوص پسرها بود. مثل سنگ‌پرانی و دعوای سنگ، یا هل دادن تایر بزرگ که گاهی پسربچه‌ای داخل آن می‌نشست و بقیه با سرعت زیاد او را داخل تایر می‌چرخاندند، ما هم فقط از دور تماشا می‌کردیم.

بعضی بازی‌ها مثل خاله‌بازی یا یقل دوقل را ما دخترها در گوشه کوچه انجام می‌دادیم.

اما تعداد بازی‌های مشترک زیاد بود.


بازی هفت‌سنگ، زو، بالا پایین، قایم باشک، وسطی، و چیزی شبیه هندبال از بازی‌های مورد علاقه ما بود.

گاهی هم دزد و پلیس بازی می‌کردیم و پلیس‌های بیرحم دزدها را حسابي اذيت و گاهي كتك مي‌زدند.

بعضی بچه‌ها که از لحاظ قد و هیکل توانمندتر بودند به عنوان سرگروه یارکشی می‌کردند و بازی به جدیت تمام شبیه مسابقات ورزشی انجام می‌شد.

در هفته چند مورد هم مصدومیت داشتیم، اما کسي به خاطر مصدومیت مقصر نبود و هیچ پدر و مادری اعتراضی به سرشکسته یا انگشتان دررفته بچه‌شان نداشت، گویا همه پذیرفته بودند که صدمه دیدن کودکان در حین بازی یک مسئله عادی است.

تازه بعضی اوقات دعواهای سختی هم صورت می‌گرفت. گاهی بین دو یا چندنفر و گاهی بین دو دسته از دو محله مختلف. در جنگ دو محله اسم رمز هم داشتيم و براي شناسايي بچه هاي محله اسم رمز را مي‌پرسيدند، واي به حال بچه‌اي بود كه اسم رمز را نمي‌دانست بايد يك‌تنه يا با همه مي‌جنگيد و يا با سرعت پا به فرار مي‌گذاشت.

روزي توانستم صاحب دوچرخه‌اي دست دوم اما نسبتا نو شوم. روز و شب از هيجان نمي‌توانستم يك‌جا بايستم. هرروز چندساعت سوار دوچرخه مي‌شدم و با دوستانم در كوچه‌هاي طولاني اطراف دوچرخه‌سواري مي‌كرديم.

بعد رسيدن از مدرسه به خانه فورا تكاليفم را مي‌نوشتم و بعد از صرف نهار عازم كوچه و بازي‌هاي آزاد و خلاقانه مان مي‌شدم. بخشي از روز را به دوچرخه‌سواري و بخشي را به بازي‌هاي گروهي مي‌پرداختم.

در زماني كه خسته مي‌شديم، كنار هم جمع شده و با هم گفتگو مي‌كرديم، از درس و مشق،‌ صحبت پشت سر بچه‌هاي ديگر، كارتون‌ها، ترانه‌ها و صدها موضوع جذاب ديگر. گاهي خوراكي مي‌آورديم و كنارهم مي‌خورديم،‌ لقمه اي يا سيبي، و تمرين بخشيدن داشته‌هايمان را مي‌كرديم. سفره‌هاي كودكانه پهن مي‌شد و خوراكي‌ها سر سفره مي‌آمد و نقش مهمان و صاحب‌خانه را بازي مي‌كرديم.

فضايي كه مملو از خلاقيت و يادگيري بود.

ما در آن سال‌ها به شكل طبيعي مهارت‌هاي زندگي را ياد مي‌گرفتيم.

در مشكلات ، بازي و دعوا ياد مي‌گرفتيم چگونه حل مسئله و مذاكره كنيم،‌ابراز وجود و رفتار قاطعانه داشته باشيم.

با گذاشتن خود به جاي دوستان‌مان مهارت همدلي و انصاف در ما رشد مي‌كرد.ما خلاقانه نقش‌هاي مختلف ايفا و بازي‌هاي جديد ابداع مي‌كرديم.

وقتي در بازي خاصي بازنده مي‌شديم احساس ناكامي را تجربه مي‌كرديم و ياد‌مي گرفتيم چگونه پس از هر باختي دوباره خودمان را جمع و جور كرده و راه‌هاي رسيدن به پيروزي را پيدا كنيم و اگر نياز به توانمند شدن بود، سريعا به فكر تقويت مهارت‌ها مي‌افتاديم.

در هنگام پيروزي هم احساس غرور و سربلندي مي‌كرديم و به تجربه مي‌دانستيم كه براي حفظ آن تلاش مستمر و استراتژي لازم است و نيز گذرا بودن پيروزي ها و شكست ها و لزوم پايداري دوستي ها را متوجه مي‌شديم.

علاوه بر شادماني و شعف، احساس تعلق در ما ايجاد و تقويت مي‌شد. ياد مي‌گرفتيم هواي كوچكترها را بيشتر داشته باشيم و از خود گذشت نشان دهيم.

اين دوستي‌ها گاهي تا ساليان دراز ادامه مي‌يابد و عميق‌ترين دوستي‌ها را مي‌تواند خلق كند.

كودكي و بازي خصوصا بازي آزاد بدون دستكاري بزرگترها پايه و اساس دوره كودكي است و اساسا عامل خلاقيت و كسب مهارتهاي بسيار متنوع و شادماني و شعف كودكان است.

كاش به كودكان خودمان هم فرصت تجربه بازي آزاد را بيشتر بدهيم تا آنها بتوانند به معناي واقعي كودكي كنند.

دوران کودکیمهارتهای زندگیخلاقيتدوچرخه
کارشناس ارشد روانشناسی، کوچینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید