سحر فیضی
سحر فیضی
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

همسايه قديمي ما

همه ما در اطرافیان خود کسانی را می‌شناسیم که همواره شاد هستند و در هر جمعی وارد می‌شوند، هاله‌ای از انر‌ژی مثبت و خوش‌بینی آن جمع را احاطه می‌کند؛ همچنین کسانی را هم می‌شناسیم که افسرده و دلمرده هستند و دائما از روزگار می‌نالند و وارد هر جمعی می‌شوند، انر‌ژی منفی و ناامیدی را متساطع می‌کنند و معمولا خلق‌وخوی منفی خود را تسری می‌دهند؛ ما اغلب از گروه دوم آگاهانه و یا ناآگاهانه دور می‌شویم و تلاش می‌کنیم با گروه اول به روش‌های مختلف ارتباط بیشتری برقرار کنیم.

سالیان پیش یکی از ما همسایه‌ای داشتیم که در ابتدای دهه شصت زندگی خود بود، این خانمی را در این نوشته لیلا می‌نامیم، تنها زندگی می‌کرد، رفت و آمد زیادی نداشت، و اکثرا اخمالو بود، حتی ما بچه های محل از لیلا خانم دوری می‌کردیم، نمی‌توانستیم با ایشون ارتباط خوبی برقرار کنیم، تقریبا همه بچه‌ها وقتی لیلا خانم را از دور می‌دیدند سعی می‌کردند که نگاه‌شون با نگاه غضبناک او در هم گره نخورد. بزرگترها حرمت سن و سال لیلا خانم را نگه‌می‌داشتند و تاحد امکان از ایشون حمایت می‌کردند. بهشون سر می‌زدند، گاهی نان و وسایل موردنیازشون را تهیه می‌کردند، و زخم زبان‌ها و کنایه‌هاشون را نادیده می‌گرفتند.

بزرگترها می‌گفتند که لیلا خانم دائما ابراز بیماری می‌کرد و هرروز کلی درد و شکایت خود را پشت تلفن یا رودررو با فرزندان و نزدیکان مطرح می‌نمود؛ و ادعا داشت که به زودی فرت خواهد نمود، اما ایشان نزدیک به بیست سال و بیشتر ، زنده بودند.

ایشان همیشه از درد، بیماری، بدبیاری، نافرجامی و ... می‌نالید، همواره از شانس بد و بدی های زندگی شاکی بود، او از توجه کم فرزندان خود گله‌مند و با توقعات بیش‌از‌اندازه خود آنها را به ستوه آورده بود؛ یکی از فرزندان در شهری دور زندگی می‌کرد، بعدها شنیدم که مادر هر روز تماس می‌گرفته و به فرزندش از ایکه او را تنها رها کرده شکایت نموده و نهایتا صحبت را به دعوا و نفرین می‌کشانید.

دخترش سالها بعد از اتمام شیفت کاری به منزل مادر می‌رفت و تا شب به نظافت خانه و رسیدگی به او می‌پرداخت، اما تقریبا همیشه به دلی شکسته و چشمانی گریان به خانه برمی‌گشت؛ و در منزل نیز با نارضایتی همسرش مواجه بود.

این خانم که توانایی انجام کارهای منزل و مستقل بودن را از لحاظ جسمانی و مالی داشت، و می‌توانست خرید روزمره خود را نیز انجام دهد و با فامیل و اطرافیان رفت و آمد نموده و در مراسمات مختلف نیز شرکت کند، راه مسئولیت گریزی، بدخلقی، توقعات بیشمار و قدرنشناسی را برگزیده بود.

تجربه آشنایی با لیلا خانم و افراد مشابه برای من جالب بود؛ به همین خاطر به پرس و جو در تاریخچه زندگی آنها پرداختم؛ لیلا خانم داستان ما از دوره جوانی نسبت به دیگران نگاه خودبرتربینانه داشت، و معمولا با غرور و تحکم با اطرافیان خود رفتار می‌کرد.

نسبت به خوبی‌ها و محبت‌های دیگران قدرنشناس بوده و همیشه توقعات زیادی داشت، و هرگاه کسی به آنها محبتی می‌نموده ، با بی‌اعتنایی رفتار و نیز تشکری انجام نمی‌داد.

تقریبا ارتباط های اجتماعی ضعیفی داشت و روابط آنها محدود به نزدیکان بود. و نیز رابطه لیلا خانم با همسر خود رضایت بخش نبود.

لیلا خانم از پذیرش مسئولیت رفتارهای خود فرار می‌کرد، و مسئولیت آنها را برعهده نمی‌گرفت، اکثرا با زبان تند وتیزش باعث آزار اطرافیان می‌شد، و هروقت کسی به او اعتراض می‌کرد، مسئولیت گفته‌هايش را برعهده نمي‌گرفت، و اظهار مي‌كرد كه قصد بدي نداشته و چيز مهمي نگفته و شخص مقابل حساس و زودرنج است و ناراحتي‌اش بي‌دليل بوده است.

ليلا خانم بدون هماهنگي و در فواصل كوتاه هرزمان كه دلش مي‌خواست ساك خود را مي‌بست و راهي منزل فرزندان يا فاميل مي‌شد. و برايش شرايط خانواده مهم نبود، و از آنها توقع داشت كه در زماني كه آنجا چندروز حضور دارد، خانواده تمام تلاش خود را براي خدمت‌رساني به او به كار گيرند و همه برنامه هاي روزمره خود را تغيير داده و او را به بهترين شكل ميزباني نمايند؛ اما در نهايت موقع بازگشت به منزل بدون تشكر و قدرداني با دلخوري آنجا را ترك مي‌نمود؛ و همواره از ميزباني آن خانواده گلايه مي‌كرد.

بعداز مدتها اگر آن خانواده روزي قصد رفتن به خانه ايشان را داشتند، معمولا تلاش مي‌كرد تا مسئوليت ميزباني را با گفتگو از بيماري و درد برعهده نگيرد، اما اگر شخص يا اشخاص مقابل قانع نمي‌شدند و به منزل مي‌آمدند اين ناله ها افزايش مي‌يافت و با اخم و ناراحتي پذيرايي مختصري انجام داده تا مهمان‌ها از روي رفتار ايشان متوجه عدم رضايت قلبي ايشان شده و بعد از مدت كوتاهي بازگردند.

ليلا خانم سعي مي‌كرد مسئوليت كارهاي ساده را هم در منزل برعهده فرزندان قرار دهد، و همواره با ايجاد احساس گناه درباره تنها ماندن خويش، نظافت و خريدهاي كوچك را برعهده دخترش و تعميرات و جابجايي وسايل و ويزيتهاي ناتمام ماهانه و هفتگي را برعهده پسرانش قرار دهد، و همواره از اينكه او را تنها گذاشته و رها كرده‌اند اظهار گلايه و ناراحتي نمايد. با ايجاد احساس گناه در فرزندان، آنها مجبور به انجام همه كارها مي‌شدند و زمان‌هاي طولاني در خدمت مادر بودند، اما علي‌رغم تلاش بسيار هيچ‌گاه جمله‌اي محبت‌آميز و حاكي از قدرداني و رضايت از ليلا خانم نشنيدند و همواره مورد توهين كلامي، و سركوفت او قرار گرفتند.

ليلا خانم در دوران كودكي همواره توانسته بود با رفتارهاي ناشايست خويش از والدين خود باج‌گيري كند. والدين براي اينكه او را راضي كنند و ليلا رفتارهاي خوبي انجام دهد، به همه خواسته هاي او تن داده بودند؛ او درواقع با رفتارهاي منفي اش والدين و خواهر و برادرها را كنترل مي‌كرد.

آنها شخصيت ناسازگار او را پذيرفته بودند و به جاي دادن بازخورد مناسب به او براي اصلاح رفتارها و قاطعيت بيشتر، براي حل مشكل به خواسته هاي او توجه بيشتري نمودند، سعي داشتند تا خود را با شخصيت منفي او تطابق دهند تا تنش و ناراحتي در منزل كمتر شود.

ليلا به مرور ياد گرفت تا با بدرفتاري، مظلوم‌نمايي و توقعات بيشتر، به خواسته‌هاي خود برسد و نيز مسئوليت زندگي را نپذيرد، زيرا همواره مادر و سايرين با كمال ميل حاضر بودند وظايف او را برعهده بگيرند.

ليلا با مردي ازدواج كرد و از او صاحب چندين فرزند شد، در ابتداي زندگي مشترك به خاطر رفتارهاي بد همواره با همسرش دچار تنش مي‌شد. و همواره محيط خانواده متشج و ناآرام بود. او دائما به خانواده اش درباره همسر خود اظهار نارضايتي مي‌كرد و آنها را از بابت ازدواج خود مقصر مي‌دانست. به مرور همسر او نيز تسليم شد و ديگر جنگ و جدالي در منزل رخ نمی‌داد.

ليلا خانم همیشه از عدم حضور كافي همسرش در منزل و عدم توجه او نسبت به خود ناراحت بود، همسرش رابطه سردي با او داشت و كمتر صحبت مي‌كرد و بيشتر خود را با كار و دوستانش سرگرم نمود.

كودكان ليلا خانم همگي از دست كنترل ها و سخت‌گيري هاي او خسته بودند و آنها هم به مرور از لحاظ عاطفي از او دور شدند؛ دخترش بعد از تحصيل و شروع به كار ازدواج نمود اما نتوانست از لحاظ عاطفي مستقل شود و تا آخر عمر ليلا خانم به او خدمت كرد و از دست آزارهاي او آشفته بود.

پسرانش بعد از رفتن به دانشگاه هيچگاه به منزل پدري بازنگشتند، اما يكي از آنها كه احساس مسئوليت بيشتري داشت، چندسال كنار مادرش ماند و پس از ازدواج مدتي با همسرش كنار او زندگي كرد اما به زودي اختلافات مادر با عروس جوان شروع شد و آنقدر به بدرفتاري ادامه داد تا عروس تصميم به جداشدن از همسرش گرفت، پسر بينوا وقتي ديد كه زندگي اش نزديك است از هم بپاشد، با همسرش منزلي كرايه كرده و از مادر جدا شد.

ليلا خانم تا آخر عمر با ايجاد احساس گناه توانست تاحد زيادي اطرافيان را كنترل نموده و به خواسته ‌هاي خود برسد؛ اما هيچگاه نتوانست با عزيزانش روابط عاطفي قوي و مستحكم داشته باشد و همواره احساس تنهايي عميق و افسردگي نمود.

بارها به روانپزشك ها و مشاورين مختلف مراجعه نمود، اما هيچ داروئي افسردگي و دردهايش را تسكين نداد و هرگاه با نظري مواجه شد كه رفتارها و ديدگاه‌هايش را به چالش مي‌كشيد، برخورد بدي داشته و مقاومت نمود.

او هيچگاه از قصرعاج بيرون نيامد، از دادن احساس مثبت به عزيزان و محبت کردن دريغ نمود،‌ معناي عشق و فداكاري را درك نكرد،‌ او همواره خلائي بزرگ درون خود حس مي‌كرد، اما نمي خواست قدمي براي بهبود حال و شاد نمودن عزيزانش بردارد.

وقتی به دور و اطراف خود عمیق تر نگاه می‌کنم و لیلا خانم های بیشماری را می‌بینم که در دوره‌های مختلف زندگی به سر می‌برند، و نیاز به خودارزیابی عميق‌تري دارند تا سرنوشت آنها مثل ليلا خانم قصه ما نباشد كه در تنهايي عميق، افسردگي و درد زندگي اش به انتها رسيد، او هيچ‌وقت احساس رضايت و شادماني عميق را تجربه نكرد، او هيچگاه تنوانست توجه خود را از روي خود برداشته و به ديگران توجه نمايد، همدلي را تجربه نكرد و عشق براي او هيچ مفهومي نداشت.

به نظر می‌آید اگر ليلا خانم به جاي تمركز كامل بر روي خود و نيازهايش، به عزيزانش هم به اندازه اي متعادل توجه مي‌كرد و سعي مي كرد آنها را خوشحال نمايد و به آنها در زندگي كمك كرده و حمايت عاطفي انجام دهد، مسلما عشق به او در بهبود و درمان كمك مي كرد و شفا مي‌يافت.

شادمانیسالمندمهارت ارتباطیفرزندوالدگری
کارشناس ارشد روانشناسی، کوچینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید