ویرگول
ورودثبت نام
محمد
محمد
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

چشمهایش اثری از بزرگ علوی

استاد تاریخی میگفت: از بزرگان تاریخ بت نسازید و آنها را باد نکنید چون دیر یا زود میترکند.

میدانید چرا؟ چون بادکنی می شوند که با کوچک ترین اتفاقی میترکند. فقط لازم است نتایج تحقیقی در رابطه با ایشان منتشر شود. آنجاست که هرچه بافته شده...

بت ساختن بیشتر خیانت است تا خدمت. دوستش داری؟ پس حقیایق را بگو. دروغ ساختن یعنی نابود کردن بعد حقیقی و ارزشمند دیگران.

استاد ماکان در نگاه من همینگونه شد که گفتم.

ابتدای داستان جوری از او سخن به میان رفت که او را رقیب حاکم وقت میدانستم. رقیبی هنرمند و همه چیز تمام. مبارزی بزرگ که منتظر است حاکم مستبد به کنار برود و خودش بشود همه کاره. استادی بی نظیر و همه چیز تمام.

اما بت شکسته شد. زمانی که دختری با طرح های خود پیش او میرود و استاد برخوردی به سردی برف از خود نشان میدهد.

کمی تعجب میکنیم. استاد ماکان بزرگ داستان به هنر دیگری بی اهمیتی میکند؟ اما حقیقت همین است. انسان ها اینگونه هستند. دوباره پیش میرود و استاد در جایی دیگر نقاشی عجیب میکشد. طرحی که زبانزد همه بوده. طرحی از چشمان یک زن.

طرحی که تا مدت ها همه را به فکر فرو برده بود. استاد چه کسی را کشیده؟ این چشمان از آن کیست؟

استاد مبارز ما در تبعید کشته شده. آقا رجب هم که پیش استاد بوده اصلا هیچ چیز نمیداند. استاد را رب النوعی بی خطا و همه چیز تمام میداند. اصلا اقا رجب باور نمیکند استاد با زنی رابطه عاطفی داشته باشد.

ماجرا پیچیده است و همه در این فکر هستند که پس این تصویر از آن کیست؟

سردی خاک، نهایتا روی استاد تاثیر خود را می گذارد و به مرور او فراموش می شود. استاد آرام آرام از ذهن مردم خارج می شود و دیگر کسی دغدغه اش چشمان مرمروز نیست. البته که حق دارند. در هر حال حاکم ظالم کنار رفته و دیگر مبارزه معنایی ندارد. حالا دیگر فقط مدرسه ای از استاد مانده و آقا رجبی که خدمت گذار همان مدرسه شده. البته ناظمی هم دارد که او مسئول نگه داری از آثار استاد هم می باشد و البته که او علاقه مند است تا استاد را بشناسد و به منش او را به مردم بشناساند. تنها کسی که بسیار کنجکاو است تا بفهمد این چشمان زیبا مال چه کسی است. راز و رمز استاد چیست؟ چرا استاد در تبعید مرد؟ آیا این زن در مرگ استاد عزیزش دخیل بود؟ هیبت استاد برای من همینجا شکست. زمانی که دیدم استاد تو دار و مبارز ما عاشق شده است. در ذهن من مبارزینی مانند استاد از قید و بند خود بیرون هستند. آنها به هیچ کسی دل نمی بازند آنها فقط نبرد را می شناسند.

نویسنده کتاب( بزرگ علوی) تفکرات چپ و نزدیک به حزب کمونیست داشته است. پس باید توجه داشته باشیم که وقتی صحبت از استبداد میکند منظورش به صورت مطلق نابودی حاکم وقت یا به قدرت رسیدن حاکمیت اسلام یا دموکراسی و لیبرالیسم غربی نیست و این موضوع حیطه ای جداگانه دارد.

بزرگ علوی با کمک شخصیتی به نام استاد ماکان و البته دختری که نقش اصلی داستان را بازی می کند. سعی در توصیف مباحث سیاسی به خصوصی دارد. او حاکمیت استبداد را به خوبی توصیف می کند. شرایط زندگی و مبارزه را برای ما ترسیم میکند و البته خیلی زیبا عشق در دوره بحران را به ما نشان میدهد. عاشقانه ای که با مبارزه آغاز می شود و شاید در کشاکش رزم به جدایی ابدی منتهی شود.

اما در داستان ما عشق میان مبارزان را میبینم. عشقی که با زیبایی خود به ما داستان چشمهایش را هدیه میدهد.

باقی داستان را می توانید در کتاب چشمهایش که توسط طاقچه( لینک کتاب) منتشر شده مطالعه کنید.

چالش کتابخوانی طاقچهبزرگ علویچشمهایشمبارزه سیاسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید