رَوَنْدِه
رَوَنْدِه
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

اگر وقتت طلاست، خواهش می کنم نخوان!

سلام، امیدوارم خوب باشی. اگر وقتت طلاست، خواهش می کنم بیشتر نخوان و خارج شو! چون مطمئن نیستم از این نوشته نتیجه مطلوبی بدست آوری.

راستش را بخواهی برای ویرایش نوشته های قبل‌تَرم که حدود 10 ماه از نوشتن آخرین آن ها می گذرد، خیلی وقت می گذاشتم؛ اما برای این نوشته و نوشته های بعدی (در صورت وجود!) فقط در همین صفحه از ویرگول وقت خواهم گذاشت. میدانی چرا؟

اولش می خواستم در جواب بنویسم چون احساساتم دارد سرریز می شود و فرصت دست دست کردن ندارم؛ اما بعد دیدم سرریز شدن، مثل یک لیوان پر از آب زلال، حسی که من تجربه اش می کنم را به خوبی به اشتراک نمی گذارد. راستش وضعیت احساسات فعلی من بیشتر شبیه به تلنبار شدن مدفوع در روده به دلیل برگشت خوردن از سیستم دفع است. (عذر می خواهم اما شاید همین مورد بتواند گویای حس من باشد)

دقیقا در همین حد خودم را در وضعیتی اسفناک می بینم، به همین خاطر است که یارای به کار بردن صنایع ادبی مورد علاقه اهل فن فارسی زبان در کلامم را ندارم. اما می دانی مشکل بزرگتر من چیست؟

اینکه من حتی نمی توانم مشکلم را با تو یا دیگران به اشتراک بگذارم. چون اولا احتمالا ویرگول به محض شناسایی محتوای پیامم، آن را حذف خواهد کرد و شاید حساب من را هم به کلی منفجر کند؛ ثانیا خود تو به اندازه احتمال مرگ هر موجود زنده چیزهایی می گویی که برای گوش های من آشنا هستند اما به شنیدن آن ها عادت نکرده اند! و اینگونه می شود که روده های من دوباره باید زوایدی را در خود جای دهند که سم خالص اند.

حالا که به اینجای نوشته رسیده ام از خودم میپرسم "خب که چه؟" "هدفت از نوشتن این چند خط چرت و پرت چه بود؟"

راستش را بخواهی خودم هم نمی دانم هدفم چه بود، فقط چیزی مرا وادار کرد که بنویسم.

اما حالا که بیشتر فکر می کنم (راستش بین این خط و خط قبلی حدود 3 -4 دقیقه وقفه افتاد) می بینم که همه ی ما آدم ها مدفوع داریم و همه ی ما هم سیستم دفع داریم و این سیستم در وجود هر کسی ممکن است گاهی دچار مشکل شود. اما دفع احساسات من خیلی وقت است که دیگر کار نمی کند.

اما من همیشه سعی می کنم سهم خودم در حل مشکلات را انجام دهم.

راستی من از 10 ماه پیش که درباره دوران کارآموزی ام نوشته بودم، شاغل شدم و این خود یک پیشرفت به حساب می آید، اما باز هم این مسائل نمی توانند احساسات گندیده مرا تطهیر کنند.

فعلا چیز بیشتری به ذهنم نمی رسد... امیدوارم بعدا بیشتر بنویسم.

موجود زندهطلاست خواهش نخوانوقتت طلاست خواهش
رَوَنْدِه می داند باید هر از گاهی بایستد، به عقب نگاه کند و ببیند چه مسیری را آمده؛ و البته باز می رود، یا به پیش و یا به پس!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید