چشمانش را تا به حال ندیده بودم.فقط در بستر بیماری بود که به نگاهش عمیق و مهربانانه نگریستم و فقط حالابود که معصومیت کودکانه یک دختر یتیم را که سختی خاطره روزهای گذشته اش را به دوش می کشید دیدم.من فقط حالا میدیدم که او یک کودک بود.کودکی که تا به حال مادر صدایش میزدم.من در بستر بیماری اش دیدم او معصومانه و کودکانه به همه چیز نگاه میکند.او درک بزرگ سالانه ای از دنیای اطرافش حتی حالا در سن ۷۷ سالگی اش نداشت.
آه مادر چقدر تو معصومانه کودکی هنوز.موهای زیبایش را شانه کردم.در چشمانش درخشش نگاه کودکی دیروز را دیدم.بهانه می گیرد .موهایم را شانه کن.من کلوچه دوست دارم .برایم از آن آب نبات ها بخر.
مادرم چقدر معصومانه کودک است و من چه صادقانه برایش مادر شدم❤❤❤