ویرگول
ورودثبت نام
باران
باران
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چشمان خاکستری مادر

این روزها پر از دردن .برای من که سالهاست با درد زیستم این روزها غم و درد بیشتری دارد.چشمانش،نگاهش و التماسش برای ماندن و ماندن .این روزها به همه چی پشت پا زدم شاید خدا هم کوتاه بیاید و از رنجش بکاهد و به من بازش گرداند.روزهای خاکستری را در چشمان زیبای خاکستری اش می بینم.راستی چرا تا به حال تو را ندید مادر.انگار اولین سالی هست که وجودت را با تک تک سلولهایم لمس می کنم.فقط ان روز که به دنیا آمدم تو را دیدم و بعد از آن انگار فاصله ها بود و حالا که در بستر بیماری هستی انگار باز اولین بار هست که تو را میبینم.دستانت را در دستم میگیرم .مادر چقدر تنهایی تو عمیق است !....

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید