همان طور که در پست قبلی گفته شده است ؛ قرار است در هر سری از این نوشته ها سه بیت از غزل های حافظ که در آن واژه ی خبر به کار رفته را در ساحت های صرفی نحوی و معنایی مورد ارزیابی قرار دهم . پیشنهاد می شود قبل از خواندن این پست ابتدا به پست قبلی مراجعه کنید تا درباره آنکه چه شد غزلیات حافظ و وا ژه ی خبر را انتخاب کردم ، مطلع شوید .
در غزل 226 آمده است : ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو / لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
در ساحت صرفی : اسم ساده
در ساحت نحوی : مسند
خبر کارکردی غیر عرفانی دارد و به معنای آگاهی است . در این بیت خبر با نوعی تعصب همراه است زیرا که باد صبا در این نماد افشاگری راز است. حافظ در بیتی دیگر می گوید : تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز / وگرنه عاشق و معشوق رازر دارانند
در بیت فوق مانند غزل (226) باد صبا نماد افشاگری راز است. این باد صبا همان پیکی است که چنان مرتبه اش والا می شود که حافظ در غزلی دیگر خود را فدایش می کند : آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد / تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
در بیت ذکر شده باد صبا آنقدر مرتبه اش والا می شود که حافظ جان خود را ( که برایش بسیار با ارزش است) فدای باد صبا می کند زیرا که حاوی خبری از یارش است . در این بیت مراد از "خوش خبر " همان باد صباست که صفت خوش را به آن داده است زیرا که حاوی خبری از معشوقش است و در غیر این صورت ارزشی برای حافظ ندارد.حافظ در بیتی دیگر می گوید : دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان زد/ تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
در بیت اشاره شد باد صبا نماد افشاگری راز است که شاعر وفا دار نبودن معشوق خود را به باد صبا در افشاگری تشبیه کرده که آن نیز مانند یارش وفادار نیست.
در غزل (189) آمده است : یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رغیب / بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند
در ساحت صرفی : اسم ساده
در ساحت نحوی : مفعول
خبر کارکردی غیر عرفانی دارد و به معنای پیام است . حافظ در این بیت نگفته است فقط خبر وفا یا فقط خبر وصل یا فقط خبر مرگ رغیب. اگر یکی از این اخبار هم به حافظ برسد او را شاد خواهد کرد و به تعبیر حافظ فلک هم آن کاری که وظیفه اش است را انجام می دهد ؛ گویی که وظیفه ی آسمان و زمین این است که تنها امور حافظ را انجام دهند .
در غزل ( 321 ) آمده است : اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود/ در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
در ساحت صرفی : اسم ساده
در ساحت نحوی : مفعول
خبر هم کارکردی عرفانی دارد هم غیر عرفانی. به معنای آگاهی رسانی است. حافظ در این بیت غم را ابزار رشد و کمال می داند . اما حافظ در جایی دیگر می گوید غم تا آنجایی باارزش است که در فراق یار باشد و هنگامی که وصال صورت گرفته غم دیگر ارزشی ندارد . مولوی در غزلیات شمس می گوید : برون شو ای دل ازسینه که لطف یار می آید / تو هم ای دل ز من گمشو که آن دلدار می آید
مولوی در این بیت مانند حافظ گفته است که اگر وصال باشد ،غم دیگر خانه ای ندارد ؛ زیرا مراد قلبی ( وصال ) بر آورده شده است. حافظ در غزل (321) حتی غم یار را درسی برای خود می انگارد که اگر این هجران و فراق نبود آگاهی حاصل نمی شد . به عبارتی دیگر فراق یار خود چون مکتبی است که حافظ در آن به درس خودشناسی می رسد که اگر در ابتدا با وصال یار، همراه بود؛این اگاهی حاصل نمی شد.