نیایش
نیایش
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شنبه ای برای عذر خواهی

زنگ آخر بود .با عصبانیت به سمت کیمیا دویدم کتابی که هفته قبل برایم خریده بود را توی صورتش کوباندم گفتم :«دیوونه چرا این کارو کردی ؟!»چهره اش جوری شده بود که معلوم بود به خاطر ضربه کتاب دردش گرفته ! اصلا حقش بود درد بکشه ...!

«چیکار کردم مگه ؟!»

«همینکه توی مدرسه جار زدی تو این کتاب رو برام خریدی »

«مگه کار اشتباهیه ؟»

صدایم را بلند تر کردم «بله که اشتباه هست تازه یه اشتباهه نحسه!»

نگذاشتم حرفی بزند . «اصلا می‌دونی چیه می‌خوام بگم تو چاق ترین آدمی هستی که تا الان دیدم خیلی هم درست بده خیلی هم خنگی !» کلمات ناخود آگاه از دهانم بیرون می پرید .چهره اش. گریان شده بود آروم و خجالت زده گفت :« اینایی که گفتی شوخی بود دیگه ؟»

خندیدم و گفتم «هیچکدومش شوخی نبود !»

  • اشک های کیمیا گوله گوله روی زمین ریخت و بعد زنگ خورد بی صدا از کنارم رد شد و کیفش را برداشت و رفت ... دلم برایش سوخت دوست داشتم بروم و بگویم «معذرت می‌خوام داشتم شوخی میکردم » و بعد هر دوتایی بخندیم اما نرفتم به جایش به خودم گفتم شنبه ازش عذر خواهی میکنم . شنبه ای که هیچگاه نیامد ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید