شب بود .
باران می آمد .
گفتم دوستت دارم .
گفتی چیزی نگو .
گفتم زندگی با تو شیرین است .
گفتی ساکت شو .
بغض گلویم را میفشرد .
در تنهایی خود ماندم .
لحظه ای دنیا تاریک شد .
احساس کردم تنهای تنهایم.
باد می آمد .
بادی سرد.
باد آهنگ جدایی سر میداد .
می ترسیدم .
می ترسیدم تو را از دست دهم .
کاش میشد تو، مرا میخواستی .
درد من این نیست .
من تو را میخواهم .
تو.
هوای سرد را دوست ندارم .
کاش دوست نداشتن اینقدر آسان بود .
اما نمیشود .
من تو را میخواهم .
اشک هایم یخ زده اند .
چشمانم سرخ شده اند .
دستانم می لرزد .
آخر این قصه چیست ؟
جدایی !...
نه .
کاش مثل فیلم های ایرانی آخرش خوب تمام میشد .
از دور صدایی می آید ...
من این جایم .
این جا .
نزدیک نزدیک .
اما ...
من از همه دور شده ام .
دور .
من تو را میخواهم ...
من تو را میخواهم ...