soheil
soheil
خواندن ۲ دقیقه·۱۵ روز پیش

کلاغ

سلام امیدوارم خوب باشید .


صبح ها مجبورم یک ساعت و نیم زودتر حرکت کنم سمت مدرسه که اتوبوس قبلی فقط سوارم کنه ، چون اتوبوس ساعت ۷ و ربع پره و اصلا ایستگاه آخر که من هستم رو نمی ایسته ، یعنی واقعا هم نمیتونه توقف کنه چون کلا اتوبوس از ازدحام جمعیت کج شده .

انگار هنده ، کلی آدم رو میندازن توی یه آهن پاره و میبرن ، همون ساعت ۶ و نیم هم که من میرم حدود هشتاد نفر کارت میزنند فقط ( این رو توی اون دستگاه های NFC نشون میده ، معمولا هم سمت راننده هستند ) .

یک ایستگاه زودتر پیاده میشم تا یکمی قدم بزنم ، البته الان یه چندروزی هست که دیگه یه ایستگاه زودتر پیاده نشدم ، چهارشنبه ها که موبایل میبرم توی اون مسیر فقط آهنگای قدیمی مخصوصا چشم من داریوش حال میده .

امروز صبح زدم بیرون کلی کلاغ رو به روی پاساژ بودن ، نصفشون نگاه میکردن و قار قار میکردن ، من خودم کلاغ رو خیلی دوست دارم ، پرنده قشنگیه...

رسیدم مدرسه دم دمای اونجا هم کلی کلاغ بود ، اونجا سر و صداشون بیشتر بود ، انگار واقعا میخواستن خبری رو بدن ، شاید جدا از شوخی کارشون خبر دادنه...

پدر مدرسه تازه یک هفته ای هست که در یکی از کلاس هارو باز می‌کنه که از سرما توی حیاط جون ندیم...

وقتی میرسم مدرسه یک ساعتی وقت هست ، میشینم نقاشی های مسخره کشیدن توی یه دفتر کوچولو و با خودم آهنگ خوندن ، بعضی اوقات هم درس و کتاب میخونم ، بعدش سه تا یازدهمی با یه دهمی میان داخل ، دهمی ها جوری برای زندگی انرژی و انگیزه دارن که حسودیم میشه بهشون ، من از همون اول که میرم هیچ انرژی ندارم ، انگار یه مرده متحرک رفته سر یه صندلی نشسته و نگاه به بقیه می‌کنه .

حوصلم جوری از بین رفته که دیگه حتی بعضی اوقات نمی‌خوام خودم رو هم نمی‌خوام توی آینه ببینم چه برسه به بقیه ...

از ساعت ۴ و چهل و پنج بیدارم ، چشمام دیگه باز نمیشه ، پلک هام سنگینی زیادی می‌کنه اما قصد خواب ندارم ...



مدرسهروزنوشتهدلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید