PoUyAn(MH)
PoUyAn(MH)
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

علی ابوالحسنی

دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می‌کردند.

یکی از آن‌ها بسیار عبوس و پژمرده دل بود.

به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:

ببینم چه اتفاقی افتاده، چرا ناراحتی؟

سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:

آنقدر من را در ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده‌ام.

می‌دانی پر بودن اصلاً برای من مهم نیست، همیشه خالی به اینجا بر می‌گردم!

سطل دوم خنده‌اش می‌گیرد و خنده کنان می‌گوید:

تو چرا اینطوری فکر می‌کنی؟

من همیشه خالی اینجا می‌آیم و پر برمی‌گردم.

مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می‌کردی می‌توانستی شادتر زندگی کنی!“

علی ابوالحسنیابوالحسنیعلی ابوالحسنی راهنماییعلی ابوالحسنی شاهرود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید