از کنارش رد شدم
به چشمانش نگاه نکردم
نمیخواستم نگاه بی توجه او را ببینم
یا حتی نگاهش که جایی دیگر است
سرم را پایین انداختم و رد شدم
تا این امید در دلم زنده بماند که در چشمانش شراره های عشق موج میزند
اجازه دادم این تخیل مرا با خود هر جا که مبخواهد ببرد
از کنارش که رد شدم
رویم را برنگرداندم
تا شاید نبینم که چگونه میرود
نمی خواستم رفتنش را ببینم
دور شدنش را
خوشحال بودنش را
گذاشتم ذهنم افسارم را در دست گیرد
و هر کجا میخواهد ببرد
دروغ بودنش مرا آزار نمیداد
طعم شیرینش کافی بود تا تلخی دروغ را بشورد و ببرد
گذاشتم که دور شود
و هرگز دیگر ندیدمش....
علی اجلالی