
در هر برههای از زمان همیشه افرادی بودند که در مکانهای مختلف با یکدیگر مشغول بحث و گفتگو بودهاند. تفاوت اما در هدف این مباحثات است. برخی برای خوار کردن و شکست دادن فرد مقابل و برخی برای وقتگذرانی و شاید خودنمایی و هزار هدف دیگر که به اینها کاری نداریم. مقصود ما آن هدف برتر مباحثه است یعنی کشف حقیقت. این هدف آنطور که به نظر میآید آسان نیست چنانکه همیشه دیدهام مباحثاتی که هیچوقت به هیچجا نمیرسند و دور باطل میزنند. میخواهم علت این امر را بررسی کنم.
برخی اوقات افراد بحث را با هدف کشف حقیقت شروع میکنند ولی به تدریج هدفشان تغییر میکنند. علت این امر این است که تعصبات فرد یا ترس از اینکه شکست بخورد یا اینکه بفهمد عقایدش در تمام این مدت اشتباه بودهاند باعث تغییر موضع فرد موردنظر میشود و تلاش میکند که فرد مقابل را شکست دهد هرچند که متوجه اشتباهبودن عقیده خود شدهاست. اکثرا آنها بحث را شروع میکنند تا مهر تاییدی بر عقاید خود بزنند.
گاها در مکانهای عمومی افرادی را دیدهام که با یکدیگر بحث میکنند علیرغم اینکه هیچ شناختی از یکدیگر ندارند. نمیدانند که فردی که در مقابل آنهاست در مورد مطلب مورد نظر مطالعاتی داشته است یا اصلا چیزی میداند و این حرفها را از کجا آورده است!! شاید اصلا تا کنون درباره این موضوع فکر هم نکرده باشد! یا شاید هدف او کشف حقیقت نباشد!! یا حتی فراتر از این، اصلا او میفهمد که شما چه میگویید و منظور شما چیست؟ نکته مهم در شروع یک بحث شناخت متقابل طرفین از میزان فهم و درک و آگاهی از اشتراک در اهداف و تعریف مشترک کلمات است. چه بسیار بحثهای زیادی دیدهام که هر دو فرد حتی نمیدانستند طرف مقابل چه میگوید ولی در جواب او را میدادند!
همه ما نسبت به اعتقادات خود تعصب داریم هر چهقدر که تلاش کنیم باز هم نمیتوانیم کاملا تعصبات خود را متوقف کنیم و جایی از هدف اصلی دور میشویم و این امر در مقابل دیگران فاحشتر است پس چرا بهجای بحثکردن با دیگران با خود بحث نکنیم! مراد من از بحث با خود این نیست که عقیدهای را مطرح کنیم سپس خود آن را تایید کنیم بلکه منظور تفکر نقادانه چندوجهی و نگاه به هر عقیده و مسئلهای به طور همهجانبه به گونهای که دیگر نیازی نیست که فرد دیگری با شما مخالفت کند بلکه خودتان عقیده خود را نقد میکنید. با این روش از مسئله نداشتن اشتراک در مفاهیم و تعاریف و عدم شناخت فرد مقابل گذر میکنیم. هرچند ممکن است از خود هم شناخت کافی نداشته باشیم ولی باز هم شناخت ما از خود از شناخت ما از دیگران بیشتر است و با خود بیشتر روراست هستیم.
یکی دیگر از سلسله مشکلات بحثکردن با فرد دیگر این است که به شما فرصت تفکر دادهنمیشود زیرا او منتظر پاسخ شماست و این منجر پاسخهای نصفهنیمه میشود که حداقل برای من همیشه باعث پشیمانی از گفتهام میشود. با خودم کلنجار میروم که میتوانستم پاسخ بهتری بدهم یا از کلمات بهتری استفاده کنم تا منظورم را برسانم ولی دیگر دیر شدهاست.
البته من منکر این موضوع نیستم که گاهی اوقات مباحثه با دیگران میتواند سودمند باشد و شاید بعضی از نظرات و انتقادات هرگر به فکر ما خطور نکند هرچند که میتوان با خواندن کتابهای مختلف بدین منظور رسید.
انگار که راهی نیست که بتوان حقیقت را آنگونه که واقعا هست کشف کرد...