آسمان به رنگ خاکستریست و ابرها گریه میکنند بغض سهمگینی گلوگاهی بین زمین و آسمان را از هم شکافته است
هوا مح آلود و دلم یخ زده است
این آخرین بهارم را با سرما میگزرانم
شاید فقط سهمم از زندگی زمستانش است
از پاییز شامی بودم به زمستان پرتم کردند و حال چند سالیست که دیگررنگ بهار را ندیدهام
بغض آسمان میشکند
ابرها یکدیگر را در آغوش میگیرند و غرشی برپا میشود
باد زو زو میکند و من با تمام وجود فنجان قهوهی تلخم را سر میکشم
چرا هنوز زندهام
آیا واقعا دلیلی برای زندگی است
اشک گوشهی چشمم میچوشد
آیا دلیلی برای مرگ است
جواب هردو سوالم را میدهم آری است
دلیل برای مرگ وجود دارد
نبودن امکانات مالی و جانی
نداشتن خانوادهی سر شناس
نداشتن حق تحصیل
نداشتن پول
افسردگی
فرسودگی
غم و غصه
نبودن سلامتی جسمی و روحی
نداشتن ادمهای خوب در زندگی
گذشتن وقت علکی و بدون دلیل
نداشتن روتین درست زندگی
نرفتن به جاهای مورد علاقه
اینکه نمیگذارند با افراد مورد علاقهام بگردم
ممنوعیت وسایلی که با آنها عشق میکنم
و داشتن مشکلات زیاد خانوادگی
نرسیدن به حدفها
نرسیدن به ارزوها
شاید باور نکنید اما من به شخصه تا به حال بارها و بارها دیدهلم که ارزوهایم چطور و چگونه به دیگران میرسند و دست آخر من میمانم و یک عالمی جدا از عقده
و کلی دلیل دیگر برای مردن من وجود دارد !
اما دلایلم برای زندگی؟
داشتن ارزوهای فراوان
خواندن کلی کتاب که در لیستم جای دادهامشان
خوردن کلی خوراکیهایی که قول داده بودم تا خر خره باید بخورم
کسانی هستند که هنوز دوستشان دارم و نمیخواهم زندگیای بدون آنها تجربه کنم
هنوز زیر باران نرقصیدهام
هنوز با لباسهای مورد علاقهام بیرون نرفتهام
هنوز نتوانستهام بدون خجالت با آنهایی که زندگی شان برایم جالب هست حرف بزنم
"هنوز نتوانسهام خودم باشم!"
جملهی آخرم را برای بار هزارم میخوانم
شاید مسائل پیش پا افتادهای باشند دلایلم برای زندگی اما همین دلایل مرا تا حالا زنده نگه داشتهاند