میم نون واو
میم نون واو
خواندن ۳ دقیقه·۲ روز پیش

خنده‌های شیرین یلدای خوشحال🥴


سال پیش برای جشن گرفتن یلدا پیش به سوی خونه‌ی عمو حرکت کردیم از اونجایی که تو یه خیابون هستیم ۵ دقیقه هم طول نمی‌کشه به خونشون برسیم
وقتی پدر جان زحمت در زدن و به عهده گرفت همه عقب ایستادیم و هر‌کسی به افقی زل زد
تا اینکه عمو‌جان با پیژامه در و باز کرد و با چشمای از حدقه در اومده به ماها که حسابی تیب زده بودیم زل زد
چشمم از موهای پریشان برق گرفته‌ی ایشون و لباسای نا مرتبش به دمپایی‌های لنگه‌به‌لنگه‌ای که یکیش برای پسر کوچیکش بود و اون یکی نمیدونم از کدوم عتیقه آباد بود سر خورد
به عضای خانوادم که نگاه کردم صورت پدرم آنقدر سرخ شده بود که حس کردم حالاست از خنده منفجر بشه داداش گرامی که دوماد عمو هستن برای خجالت نکشیدنشون با چشمان گرامی کف اسفالتو داشتن سوراخ میکردن و قیافه مادر که اصلا تماشایی نبود
عمو شوکه شده و با حالتی دست پاچه به جای دعوتمون به خونه گفت
: میرید عروسی
پدر دستی به صورتش کشید و در حالی که می‌خواست خندیدنش را مخفی کند
: یلداست برادر
و بعد با لحنی شوخ گفت
: مراحم شدیم برای جشن گرفتن
: شما مزاحمید
قیافه‌ی ههمون یه جور خاصی بهم ریخت
عمو که متوجه‌ی سوتیش شده بود دست پاچه از جلوی در کنار رفت
: چیز..... خونه‌ی خودتونه بفرمایید
بعد بدون اینکه حرفی دیگه‌ای بزنه جلوتر از ما بدو بدو کنان به سمت در رفت تا به عیال خبر بده مهمون اومده براشون
خندم گرفته بود که مادرم با آرنج بهم کوبید و خندمو سر نگون کردم
بعد از مکثی پدر و مادر جلو رفتن من مثل همیشه آخرین نفر وارد خونه شدم
: سلامن علیک
بله همون طور که حدس زده بودم از کرسی و اینا خبری نبود البته که خیلی وقته شب یلداها از کرسی استفاده نمیشه
زن عمو جلو آمد و سلامی به همه داد و خوش بشی کرد
بعد از کلی بگو مگو پسرِعمو با کلی میوه و فلان و اینا اومد
: دیگه شرمنده سر زده اومدیم گفتیم یلدا دور هم باشیم
صدای مادر بود که ته سالن به گوش می‌رسید
زن عمو هم در جواب حرفی زد که صدایش را نشنیدم برادرا و پسر عمو‌ها که حسابی گرم گرفته بودند و پدر و عمو مثل همیشه بی حرف جلوی تلوزیون لم داده بودند همیشه از اخلاق این دو برادر خندم می‌گرفت جالبش اینجا بود وقتی ما میومدیم خونه‌ی عمو پدر گوشی به دست و عمو کنترل، وقتی اونا میومدن پدر کنترل و عمو گوشی به دست....
از این دوبرادر بگذریم
در آخر منی که یه گوشه در حال تماشای دو خانواده بودم بی تارف به آشپزخونه رفتم و اناری برداشتم دختر عموی گرامی هم دمش گرم با یه چشم غره زهر مارمون کرد بعد برای جبران گفت
: میوه‌هارو که اوردم یه فال برات بگیریم بلکه فرجی شد واس دومادیت خبر داد
چشم چرخوندم نگاهی به اشپز‌خونه‌ی جمع جور نقلی‌شون انداختم هرچند از دیزاینش خوشم نمیومد اما اشپز‌خونه‌ی قشنگی بود
دوباره به سالن برگشتم و همونطور که دختر عمو قولشو داده بود با فال حافظ وارد شد همه دور هم جمع شدن ولی به عمو جان هرچی التماس کردیم از تلویزون دل نکند
اولین فالو برای من گرفتن و من همیشه شعری اومد که تعبیرش این بود که کار و بارت خوب میشه و اینا امسال برات مقدسه ولی همه خانواده فهمیده بودن هر وقت فال نیک برآن میاد در آخر زندگیم چی میشه
برای همینم نامردا تا سال مقدسیه رو خوندن سریع نوبت و دادن به یکی دیگه و نزاشتن فال و کامل بخونم

#یلدای دوست داشتنیه من

#یلدا مبارک

پدر مادریلدای دوست داشتنی
ما نویسنده هستیم عشقِ من.. ما گریه نمیکنیم..روی کاغذ خونریزی میکنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید