دلم برایش تنگ شده است برای کسی که هرگز نبوده و نیست مگر میشود؟...
آری شاید میشود که من انقدر دلتنگ او هستم
دلتنگی را هرگز باور نمیکردم اما حالا با تکتک سلول های بدنم حسش میکنم
بند بند وجودم نام او را فریاد میزنند
میدانم که قرار نیست به او برسم اما با هر بار دیدنش قلبم به اندازه ای سر سوزن آرام میگیرد همین هم خوشحالم میکند
نمیدانم همینقدر او هم به فکر من است یا نه
اما میتوانم ببینم که چقدر برای خود بی معرفتش ارزش قائلم و نمیبیند
دوستم دارد اما نه آنطور که من برایش جان میدهم
شاید فقط از جان دادن من خوشش می آید؟