یا اسیر «عادت و تکرار» میمانی یا برای تغییر « انزجار و تهوع» را فرا میخوانی... جز این راه نجاتی نیست.
اصلاً چرا باید تغییر کرد اگر که از گذشته و اکنون خود بیزار نباشیم؟ انزجار، آزادی بخش است.امروزه روان شناسان به قبول و یا حذف حال بد در بد حالان میکوشند. غافل از اینکه این حال بد یک نشانه است.
ریشه ها را باید یافت. حال بد نه حذف شدنی استو نه قبول کردنی. حال بد، سرآغاز یک تحول است. اگر این تحول به سرانجام نرسد، حال بد ماندگار میشود. پیش از هر چیز باید حال بد را کاوید. چه بسا حالی که ما بد میپنداریم، بد نباشد! اگر کسی از زندگی اش مینالد و دنیا را سیاه میبیند، لزوماً بیمار نیست. شاید چشم او به حقیقت گشوده شده باشد. شاید ناخشنودی او از شرافت اش مایه میگیرد. چون «زشت پسندی» است که بر جامعه حاکم است. نمیتوان به هر کس که زیبا پسند بود و منزجر از این همه زشتی، برچسب بیماری زد.
نیچه بر این باور است که در مسیر «برخواستن از خاکستر خود پیشین» نباید حال بد را ناتمام گذاشت. بلکه باید دچار بدترین حال شد. او «انزجار بزرگ» را شرط آفرینندگی میداند. باید حالات از سراسر زندگی ات به هم بخورد تا بتوانی عادت و تکرار را فرو بگذاری و ارزشی نو بیافرینی. تا همهی گذشته ات را بالا نیاوردهای، هرگز سبک نخواهی شد. یک روان گرانبار و زمین گیر، قدرت حرکت از جای خود را ندارد. این همه مردمان مرداب نشین، از گرانباری و سازگاری شان است که فتح قلهها را محال میشمارند! به بوی گند و متعفن نباید خو کرد. این بوی گند را نباید پذیرفت. وای بر روانشناسانی که میخواهند یک انسان برآشفته از بوی گند را با بوی گند آشتی بدهند! در این زمانهی بی دردی و بی حسی، آن که دردش میآید و احساس عذاب میکند، سالم است. شهری که همگی مردم آن بیمار باشند، فرد سالم بیمار قلمداد میشود.
به جای تسکین چنین کسی، باید به قول نیچه دز بیشتری از دلآشوبی به وی رساند! تا بالاترین حد انزجار را نیازمایی، قدمی کارساز در راه تغییر برنخواهی داشت! برای «نو شدن» نخست باید خراب شد از حالت انزجار و تهوع... که سراسر زندگی خود را بالا آورد! حال بد را باید به فال نیک گرفت چون میتواند بال پرواز ما باشد. امید آنکه با الهام گرفتن از انسانی عاشق از حال بد خود به سلامت عبور کنید. شور و اشتیاق رسیدن به همراه انگیزههایی نو جهت خلق زیبایی...