سجاد ذبیحی
سجاد ذبیحی
خواندن ۷ دقیقه·۲۵ روز پیش

نقد و بررسی کتاب سال بلوا

کتاب سال بلوا نوشته عباس معروفی
کتاب سال بلوا نوشته عباس معروفی

رمان «سال بلوا» را می توان دریایی از اتفاقات هولناک در نظر گرفت که در زمان حکومت رضا خان پهلوی اتفاق میفتد و نگون بختی زنان ایرانی را از گذشته تا کنون نشان می دهد. این اثر از عباس معروفی نیز به مانند سمفونی مردگان به خوبی توانسته است فضای تاریک جامعه مردسالار و سنت گرا ایران را به تصویر بکشد. قلم این نویسنده درد جامعه را به تصویر می کشد طوری که پس از مطالعه آن به این نتیجه میرسید که تاریخ این سرزمین همواره در حال تکرار است. تاریخی سرشار از نفرین و نگون بختی برای روشنفکران و چه نفرینی بالاتر از آنکه بسیار بدانی و هیچ نتوانی...

این رمان در هفت شب به وقوع پیوسته است که شب نماد خفقان و تاریکی است. راوی شب های فرد دختری به نام «نوش آفرین» یا «نوشا» و راوی شب های زوج «نویسنده» است. این داستان عاشقانه سبکی نوگرا و مدرن دارد که سرشار از نماد و اشاره است که گذشته و آینده را در بستری نامنظم به هم اتصال می دهد و عناصری اعم از دین، اقتصاد، زور و استبداد، مردسالاری، سنت و ... را در آن عجین می کند. زیبایی این سبک از نوشته زمانی به اوج می‌رسد که فصل اول با فصل‌های آخر کتاب، یکی می‌شوند تا بالاخره به پایان دردناک آن نزدیک شوند. اما جالب اینجا است که شما به هیچ وجه از این جابه‌جایی در زمان و تاریخ اذیت نمی‌شوید چراکه با رمان روان و ملموسی طرف هستید که به قلم عباس معروفی نوشته شده است.

فصل‌هایی که از زبان نوش‌آفرین بیان می‌شود، به خوبی جایگاه زن در ایران (در دوره‌ی رضاخان) را نشان می‌دهد. زن‌هایی که هیچ ارزش و احترامی ندارند، هرازگاهی از بیشتر آن‌ها با عنوان یک «فاحشه» یا «روسپی» یاد می‌شود؛ زن‌هایی که حق تحصیل ندارند، زن‌هایی که جز اعتقاد به تقدیر، باور دیگری ندارند و خودشان را با فکر کردن به خدا و پیغمبر آرام می‌کنند.

مادر کجا بود؟ مرض ناامنی داشت، درهای اتاقش را چهار تاق باز گذاشته بود و تسبیح می‌گرداند. چقدر دلم می‌خواست بالا سرم می‌بود و می‌توانست قاشق قاشق آب تربت توی حلقم بریزد بلکه زودتر تمام کنم. می‌دانستم که بوی کوزه می‌دهد، بوی مهر و بوی نماز.

و چه بسا دختر کلید رهایی خود از این وضعیت را در دامان پدر مرحومش می‌بیند که او را نجات می‌داد. او همیشه یک جور وابستگی به پدرش احساس می‌کند. وابستگی‌ای که مادرش نیز احساس می‌کند.

گفتم: چرا زور می‌گویی، مادر؟ چرا هر وقت جایی می‌روم یکی باید مثل سایه دنبالم باشد؟» مادر یک دستش را به کمرش زد، قدمی جلو آمد: «چه حرف‌ها! کی پدرت اجازه می‌داد ما که زنش بودیم پامان را از خانه بیرون بگذاریم؟ حالا دخترش تک و تنها برود بیرون؟ مگر من می‌گذارم؟

زن‌های رمان «سال بلوا» خود را به خوبی با عقاید «ذات‌گرایی» سازگار کرده‌اند. مادرهایی که زور شنیدن و حبس شدن در خانه را کاملا منطقی می‌دانند و نوش‌آفرین که همیشه خود را در وابستگی پدر یا همسر یا حتی معشوق می‌بیند. چراکه آن‌ها خود باور دارند که «ضعیفه‌ای» بیش نیستند. زن‌هایی که اگر عاشق شوند، اگر حرف بزنند و اگر مبارزه کنند، چیزی جز یک مرگ تلخ و ترسناک انتظارشان را نمی‌کشد.

با آن پدر و مادر، معلوم است چه حرامزاده‌ای بار می‌آید.» نوشافرین یک لحظه انگار نیرویی در خود ذخیره داشته، مثل فنر از جا جست، برافروخته بود و لب‌هایش می‌لرزید: خفه‌شو مردکه‌ی دیوانه. این قدر از پدر و مادرم بد نگو، بی‌شرف!» و به طرفش هجوم برد.

در حقیقت، تمام زن‌های این رمان به مرد‌ها وابسته‌ هستند. و سعی دارند آن‌ها را از آن خود کنند، اغوا کنند و هرچه آن‌ها می‌گویند انجام دهند. با خوب و بد کنار می‌آیند و زحمت‌هایشان دیده نمی‌شود.

زبیده خاتون اخم کرد: فکر کند؟ به چی فکر کند؟ چشم و چراغ سنگسر آمده و خواهانش است، فکر کند؟ زمانی که شوهرم دادند، اصلا خبر نداشتم، بعد فهمیدم که شوهر کرده‌ام. توی شهر ما رسم نیست که نظر دختر را بپرسند.

عباس معروفی آنقدر روی جایگاه و ارزش زن‌ها تمرکز کرده است که چاره‌ی دیگری جز نقد کتاب از نگاه فمینیستی باقی نمی‌ماند. نوش‌آفرین که ابتدا برای «زن بودن» و «زنانگی» می‌جنگد، رفته رفته به پیراهن‌های مردانه‌ای که به زور همسرش می‌پوشد عادت می‌کند. زمانی که او با معشوق واقعی‌ خود، کوزه‌گر می‌گردد، واقعا احساس زن بودن می‌کند و از این احساس خرسند است. اما زمانی که با معصوم است، پیراهن همسرش را می‌پوشد. مرد بودنش را می‌پذیرد و مثل یک مرده‌ی متحرک می‌شود.

من زنم. دلم می‌خواهد لباس زنانه بپوشم.» «لباس، لباس است، چه توفیری می‌کند؟ وانگهی، وقتی من این لباس را به تنت می‌پسندم چه اصراری داری که دامن‌های گل‌منگلی بپوشی؟» آه من چه خوشبخت بودم! این همه لباس رنگ وارنگ داشتم که هیچ‌کدام اندازه‌ام نبود. پیرهن‌های کهنه‌ی معصوم را می‌پوشیدم، آستین‌هاش را تا می‌زدم بالا، و حالا یک پا مرد بودم و معصوم بدش نمی‌آمد که من مرد بودم، و کاش مرد بودم، آن وقت به سرمه و وسمه‌ی زن‌های دیگر نگاه نمی‌کردم، به گل سرشان نگاه نمی‌کردم، و به النگوهای دختر همسایه‌مان کشور حسرت نمی‌خوردم.

یکی از نکاتی که در کتاب «سال بلوا» به چشم می‌خورد، به نمایش گذاشتن واقعیت تلخ روزگار است. شما نه با قهرمانی روبه‌رو می‌شوید که مردم را از این وضعیت نجات دهد، نه داستان عاقبت خوشی دارد. شما با نتیجه‌ی تلخ اعمال زور، قدرت و حکومت دیکتاتور روبه‌رو می‌شوید. نتیجه‌ای که هیچ‌وقت از آن نمی‌توانید فرار کنید و عباس معروفی از بیان آن نیز واهمه‌ای ندارد. فوکو می‌گوید در جامعه‌‌ی دیکتاتوری، علم و قدرت دست به دست هم می‌دهند تا کسی که مخالف این وضعیت است را سرکوب سازند. برای مثال به آن‌ها برچسب روانی می‌زنند. در بخش‌های مختلف رمان بلوا با یک دکتر طرف هستیم که هرگاه با کسی مشکل دارد، او را «جذامی»، «مالیخویایی» و به طور کلی «مریض» می‌پندارد. دکتری که از علم خودش برای سرکوب و خفه کردن دیگران استفاده می‌کند و به راستی که موفق هم می‌شود. او «کوزه‌گر» که عاشق همسرش بوده را جذامی خطاب می‌کند. او «نوش‌آفرین» را به قصد کشت می‌زند و سپس به او برچسب «جذامی» می‌زند تا کسی سراغش را نگیرد. حتی در بخش‌های دیگر رمان نیز این تفکر که در جان مردم ریشه کرده را به خوبی می‌توانیم ببینیم. در بخشی از رمان، مردی ساکت و آرام که «اخوی» نام دارد را همه بی دلیل «مالیخویایی» صدا می‌کنند.

ر بخش‌های مختلف کتاب می‌بینیم که مردهای کتاب دم از دین می‌زنند و وقتی که قرار است به آموزه‌های دینی فکر کنیم، باید آن را با صدایی مردانه در ذهن خود مرور کنیم. مردهایی از جمله «دکتر معصوم» اصرار دارند که زن‌ها در خانه نشسته و الهایت یاد بگیرند. حتی در بخشی از کتاب می‌بینیم که معصوم با توهین و افترا، پدر نوش‌آفرین که یک سرهنگ است را به کشف حجاب متهم می‌کند و به او ناسزا می‌گوید. انگار عباس معروفی قصد دارد در لفافه برخی مسائل (مثل دین برای زن‌ها) را در جامعه نقد کند. مطمئنا شما هیچ‌وقت انتظار ندارید کسی مثل «دکتر معصوم»‌ با آموزه‌های دینی سروکار داشته باشد. اما در آن دوران و سایر دوره‌های تاریخی، سخنان دینی از زبان نااهل‌ها بیان می‌شود. حتی در دوره‌ی قرون وسطی، پاپ و کلیسایی‌ها با «مسیحیت» مردم و از جمله زن‌ها را بیچاره کردند.

معصوم می‌گفت چرا نرفتی پیش ملا زلیخا درس دینی بخوانی؟ رقیه دلال گفت ما دین تازه آورده‌ایم، باید تو را هم ارشاد کنیم.

معروفی این نقد خود از دین در جامعه‌ی مردسالاری آن زمان را به روش‌های دیگری نیز بیان می‌کند و وقتی که یک سرباز روسی یا نوش‌آفرین را به خاطر رابطه‌ی عاشقانه که نامشروع تلقی می‌شود، به طرز وحشیانه‌ای از پا درمی‌آورد، حجت را بر مخاطب تمام می‌کند.

مرز بین حرام و حلال کجاست؟ دین چه معنایی دارد؟ با صدای مردانه توی دلت بگو دین راهی است برای رستگاری بشر. آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان می‌گفت: «در سرزمین بی‌آدم، دین بی‌معناست.» هنر هم راهی است برای رستگاری بشر و مادر گفت :«از همه‌ی انگشت‌هایش هنر می‌ریزد.» آشپزی، خیاطی، گلدوزی، خانه‌داری و حتی قلاب‌بافی. اما مادر، عشق هنر نیست؟
سال بلواکتاب
کارشناس دفتر فنی و مهندسی. معامله گر بازارهای جهانی. عاشق فیلم و طبیعت. علاقه مند به هر نوع ورزشی. دوستدار محیط زیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید