تنها جمله ای که این روزا حالم را عوض میکند و حس زنده بودن و تمایل به زنده ماندن را به من می دهد این قطعه از سهراب است.
پ.ن:ضمن قدر دانی از شرایط فعلی و برخورد آشنایان دور و نزدیک
از طرف :حجمی از سلول درهم کز کرده
پاییز هجده سالگی_1401_
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
هم چنان خواهم خواند.
هم چنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.