عنوان: سیاستزدگی صحنه: بررسی کارکرد کارگردانی تئاتر در دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی (۱۹۳۳-۱۹۴۵)
چکیده
این پژوهش به تحلیل ژرفساختار کارگردانی تئاتر در دوران حکومت نازی بر آلمان میپردازد.با اتکا بر این فرضیه اصلی که تئاتر در این دوره از یک نهاد هنری مستقل به ابزاری کارآمد در دستگاه عظیم تبلیغات (پروپاگاندا)ی رژیم نازی تبدیل شد، این مقاله به واکاوی مکانیسمهای اعمال کنترل، تحمیل محتوا و دگردیسی نقش کارگردان از هنرمند خلاق به تکنیسین ایدئولوژیک میپردازد. روش تحقیق این مطالعه، تاریخی-تحلیلی با رویکرد کیفی است و دادهها بر پایه اسناد تاریخی، آرای نظریهپردازان کلیدی و تحلیل آثار و رویدادهای باقیمانده گردآوری شدهاند. یافتهها نشان میدهد که فرآیندی سیستماتیک متشکل از «هماهنگسازی» (Gleichschaltung)، ایجاد نهادهای متمرکز کنترلی مانند «شورای فرهنگ رایش» و «سامانه تئاتر رایش»، و اعمال سانسور همهجانبه، اساس کارگردانی در این دوره را تشکیل میداد. در چنین چهارچوبی، کارگردان مجبور به اجرای دستورالعملی مشخص بود که بر تولید آثار مبتنی بر ایدئولوژی نژادپرستانه، ملیگرایی افراطی، تقدیس رهبر و بسیج احساسات نظامیگری متمرکز بود. این مطالعه نتیجه میگیرد که تئاتر آلمان نازی نمونهای بارز از انحطاط هنر در چنگال یک دولت توتالیتر است، جایی که زیباییشناسی قربانی ایدئولوژی شد و صحنه به عرصهای برای نمایش قدرت مطلق حکومت بدل گشت.
کلمات کلیدی: تئاتر آلمان نازی، کارگردانی تئاتر، پروپاگاندا، یوزف گوبلس، هماهنگسازی، شورای فرهنگ رایش، تئاتر میدانی (Thingspiele)، زیباییشناسی توتالیتر.
---
۱. مقدمه
دوران حکومت ناسیونالسوسیالیستها بر آلمان، یکی از تاریکترین و پیچیدهترین فصلهای تاریخ فرهنگ و هنر در قرن بیستم به شمار میآید. رژیم نازی که به خوبی از قدرت بیبدیل هنرها در شکلدهی به افکار عمومی و ساختن «واقعیتهای» جدید آگاه بود، هیچ عرصهای از خلاقیت را به حال خود رها نکرد. در این میان، تئاتر به دلیل ماهیت زنده، جمعی و عاطفیاش، جایگاهی ویژه در نقشه راهبردی تبلیغات رایش سوم یافت. این مقاله قصد دارد تا با نگاهی موشکافانه، به بررسی سرنوشت «کارگردانی تئاتر» در این برهه خاص بپردازد. پرسش محوری این پژوهش آن است که «حکومت نازی با استفاده از چه مکانیسمها و نهادهایی، ماهیت هنر کارگردانی را دگرگون ساخته و آن را به خدمت دستگاه تبلیغاتی خود درآورد؟» اهداف این تحقیق شامل تبیین این مکانیسمهای کنترلی، تحلیل محتوای ایدئولوژیک آثار نمایشی مورد حمایت رژیم، واکاوی نقش جدید و تحمیلی کارگردان، و در نهایت، درک پیامدهای این رویداد بر سرنوشت هنر نمایش در آلمان است. بررسی این دوره نه تنها یک مطالعه تاریخی، بلکه هشداری همیشگی در باب رابطه مخرب قدرت مطلق با خلاقیت هنری است.
۲. مبانی نظری و پیشینه پژوهش
۲-۱. مبانی نظری: چهارچوبهای تئوریک حاکم بر تئاتر نازی
برای درک عمیقتر پدیده کارگردانی در آلمان نازی، باید آن را در چارچوب چندین نظریه کلیدی تحلیل کرد:
· دولت توتالیتر هانا آرنت: از دیدگاه آرنت، توتالیتاریسم تنها به کنترل سیاسی بسنده نمیکند، بلکه در پی سلطه بر خوداندیشی و خلاقیت فردی است. تئاتر، به عنوان یک هنر جمعی، به میدانی برای اجرای این سلطه تبدیل شد. رژیم نازی با "سیاست زیباییشناختی" (Aesthetic Politics) در پی خلق "واقعیتی نمایشی" بود که در آن، مرز بین حقیقت و تبلیغات محو میشد. کارگردان در این سیستم، دیگر یک هنرمند نبود، بلکه یک "مهندس روح" بود که وظیفه داشت این واقعیت دروغین را باوری پذیرنده کند.
· تبلیغات (پروپاگاندا) از نگاه گوبلس: یوزف گوبلس، معمار اصلی تبلیغات نازی، به رسانهها و هنرها نه به عنوان ابزارهایی برای آگاهیبخشی، که به عنوان سلاحهایی برای بسیج تودهها مینگریست. از نظر او، تبلیغات مؤثر باید ساده، احساسی، و مدام تکرارشونده باشد. تئاتر، با قابلیتاش در ایجاد هیجان و همذاتپنداری مستقیم، ایدهآلترین بستر برای اجرای این اصول بود. کارگردان در این پارادایم، به یک «تکنسین تبلیغات» تبدیل میشد که موفقیتاش نه با نقد هنری، که با میزان تأثیرگذاری بر احساسات تماشاگران و القای بیچون و چرای پیام رژیم سنجیده میشد.
· نظریه «بازتابندگی» در هنر توتالیتر: بر اساس این دیدگاه، هنر در دولتهای توتالیتر میبایست «بازتابنده» ایدئولوژی حاکم و اراده رهبر باشد. هرگونه انحراف از این خط مشی، نه یک انتخاب هنری، که یک «جنایت» علیه دولت تعبیر میشد. بنابراین، کارگردانی به فرآیندی برای «بازتاب دادن» هرچه دقیقتر مفاهیمی مانند خلوص نژادی، قهرمانپروری، اطاعت مطلق و دشمنترسی بدل گشت.
· زیباییشناسی عظیمگرا (Monumental Aesthetics): رژیم نازی به زیباییشناسی مبتنی بر عظمت، شکوه و هیبت باور داشت. این امر در تئاتر به استفاده از صحنهآراییهای پرزرق و برق، جمعیتهای انبوه بازیگران، نورپردازیهای حماسی و نمادهای بزرگ (مانند صلیب شکسته، پرچمها) منجر شد. کارگردان میبایست این زیباییشناسی عظیمگرا را به خدمت بگیرد تا برتری و قدرت رایش سوم را در ذهن تماشاگر حک کند.
۲-۲. پیشینه پژوهش :
پژوهشهای متعددی به صورت مستقیم و غیرمستقیم به تئاتر دوره نازی پرداختهاند.در میان منابع غربی، کتاب «هیتلر و قدرت زیباییشناسی» اثر فردریک اسپاتز (Frederic Spotts) به تحلیل جامعسیاستهای هنری رژیم نازی، از جمله تئاتر، میپردازد. اثر کلاسیک «تئاتر در آلمان نازی» (Theatre Under the Nazis) به ویرایش جان لندن (John London)، مجموعهای از مقالات است که ابعاد مختلفی از تولید تئاتر در این دوره را بررسی میکند. در منابع فارسی، اگرچه پژوهش اختصاصی و گستردهای در این زمینه کمشمار است، اما میتوان در آثار مربوط به تاریخ تئاتر اروپا یا جامعهشناسی هنر، فصولی را به رابطه هنر و توتالیتاریسم اختصاص داد. شکاف موجود که این مقاله قصد پر کردن آن را دارد، تمرکز نظاممند بر «مقام کارگردان» به عنوان حلقه واسط بین ایدئولوژی حکومتی و اجرای صحنهای است. این پژوهش با تحلیل همزمان نهادهای قدرت، محتوای ایدئولوژیک و تغییر نقش کارگردان، در پی ارائه تحلیلی همهجانبهتر از این پدیده است.
۳. روششناسی تحقیق
این پژوهش با روش کیفی و رویکرد تاریخی-تحلیلی انجام شده است. روش گردآوری دادهها، مطالعه کتابخانهای و تحلیل اسناد و مدارک تاریخی معتبر است. جامعه آماری پژوهش شامل کلیه اسناد، کتابها، مقالات و نقدهای مرتبط با تئاتر آلمان در بازه زمانی ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ میباشد. با نمونهگیری هدفمند، اسناد کلیدی شامل سخنرانیهای یوزف گوبلس، قوانین و دستورالعملهای «شورای فرهنگ رایش» و «سامانه تئاتر رایش»، خاطرات هنرمندان حاضر در سیستم، و نیز تحلیلهای مورخان معاصر درباره آثار شاخص آن دوره انتخاب شدهاند. برای تجزیه و تحلیل دادهها از روش تحلیل محتوای کیفی استفاده شده است که در آن، دادههای تاریخی در چهارچوب نظری تعریفشده (توتالیتاریسم، پروپاگاندا) قرار گرفته و مفاهیم اصلی مانند «کنترل»، «تحمیل محتوا» و «تغییر نقش کارگردان» استخراج شدهاند.
۴. یافتهها
۴-۱. نهادهای کنترلی: معماری سلطه بر تئاتر
رژیم نازی با ایجاد یک بوروکراسی فرهنگی متمرکز،کنترل کامل بر تئاتر را امکانپذیر کرد:
· وزارت روشنگری عمومی و تبلیغات رایش: به ریاست یوزف گوبلس، این وزارتخانه مغز متفکر کنترل فرهنگ بود. گوبلس شخصاً بر خطمشی کلی تئاتر نظارت داشت و آن را «ابزاری برای آموزش تودهها» میدانست.
· شورای فرهنگ رایش (Reichskulturkammer): این شورا در سال ۱۹۳۳ تأسیس شد و عضویت در بخش تئاتر آن (Reichstheaterkammer) برای تمامی فعالان این عرصه اجباری بود. این نهاد با قدرت خود، مجوز کار را فقط به افرادی اعطا میکرد که از «تبار آریایی» برخوردار بوده و به صورت سیاسی «مطمئن» تشخیص داده میشدند. این مکانیسم، عملاً امکان هرگونه فعالیت هنری مستقل را سلب میکرد.
· سامانه تئاتر رایش (Reichstheater): این نهاد، برنامهریزی متمرکز برای تمام سالنهای تئاتر در سراسر آلمان را بر عهده داشت. از انتخاب متن و کارگردان تا طراحی صحنه و لباس، همه و همه تحت نظارت این سامانه بود. این امر موجب یکنواختی و یکسانی مضامین در سراسر کشور میشد.
۴-۲. پاکسازی و حذف سیستماتیک: نابودی تنوع هنری
پس از به قدرت رسیدن نازیها،فرآیند سریع و بیرحمی برای پاکسازی صحنه تئاتر آغاز شد:
· حذف هنرمندان یهودی و مخالف: کارگردانان برجسته و پیشگامی مانند ماکس راینهارت (بنیانگذار تئاتر مدرن آلمان) که یهودی بود، مجبور به ترک کشور شد. برتولت برشت، با تفکرات مارکسیستی، به تبعید رفت. اروین پیسکاتور، نوآور تئاتر سیاسی، نیز از آلمان گریخت. این فرار مغزها، صحنه تئاتر آلمان را از نوآورترین چهرههای خود تهی کرد.
· سانسور و حذف متون: آثار کلاسیک آلمانی که تفسیری انتقادی از قدرت ارائه میدادند، سانسور یا ممنوع شدند. همچنین، تمامی اشکال تئاتر آوانگارد، اکسپرسیونیستی و مدرن که با «حس زیباییشناختی سالم ملت آلمان» در تضاد دانسته میشدند، از صحنه ها حذف گردیدند.
۴-۳. ژانرهای تحمیلی و محتوای ایدئولوژیک: تولید «درام نازی»
در غیاب هنرمندان مستقل،ژانرهای جدیدی توسط دستگاه تبلیغاتی ساخته و ترویج شد:
· تئاترهای میدانی (Thingspiele): این نمایشهای عظیم، فضاهای روباز و آمفیتئاترهای مخصوص برگزار میشدند. آنها هزاران تماشاگر و بازیگر را در خود جای میدادند و از ترکیبی از کلام، آواز دستهجمعی، رژه و نورپردازی حماسی برای تقدیس اساطیر ژرمنی، قربانی کردن برای میهن و وحدت ملی-نژادی استفاده میکردند. این آثار، نمونه اعلای «زیباییشناسی عظیمگرا»ی نازی بودند.
· درامهای سیاسی-تبلیغاتی: نمایشهایی مانند «شورش در خانه آموزش» اثر Eberhard Wolfgang Möller به طور مستقیم به تبلیغ ایدئولوژی نژادی و ضدیهودی میپرداختند. در این آثار، شخصیتهای «یهودی» به صورت کلیشهای و شیطانی به تصویر کشیده میشدند تا نفرت را دامن بزنند.
· بازتفسیر ملیگرایانه از کلاسیکها: حتی آثار نویسندگان بزرگی مانند گوته و شیلر نیز در خدمت ایدئولوژی درآمدند. بر جنبههای «ملی» و «قهرمانی» این آثار تأکید میشد و جنبههای اومانیستی و جهانوطنی آنها کمرنگ یا حذف میگردید.
۴-۴. نقش جدید کارگردان: تکنیسین حکومتی
در این سیستم،وظایف و نقش کارگردان به طور بنیادین تغییر یافت:
· مجری دستورالعملها: کارگردان دیگر خالق یک اثر نبود، بلکه مجری دستورالعملهای صادره از «سامانه تئاتر رایش» و «شورای فرهنگ رایش» بود. خلاقیت فردی جای خود را به اطاعت بیچون و چرا داده بود.
· مهندس هیجان جمعی: وظیفه اصلی کارگردان، مهندسی هیجان تماشاگران و هدایت احساسات آنها به سمت اهداف از پیش تعیینشده (عشق به پیشوا، نفرت از دشمن، فداکاری برای میهن) بود.
· ناظر بر خلوص ایدئولوژیک: کارگردان مسئول بود که در هیچ بخشی از تولید (از بازی بازیگران تا طراحی لباس) انحرافی از خط مشی نازی صورت نگیرد. او تبدیل به چشمدولت در پشت صحنه شده بود.
۵. بحث و تحلیل
یافتههای این پژوهش تصویری روشن از یک سیستم کاملاً برنامهریزیشده برای مصادره هنر تئاتر ارائه میدهد. تحول کارگردانی از یک هنر به یک فن تبلیغاتی، تصادفی نبود، بلکه محصول منطق درونی دولت توتالیتر بود. این تحلیل در چند محور قابل توسعه است:
اول، تضاد ذاتی بین خلاقیت و ایدئولوژی تحمیلی: ذات کارگردانی به عنوان یک هنر، بر پایه تفسیر شخصی، نوآوری، و گفتوگو با متن استوار است. سیستم نازی با تحمیل یک «حقیقت» واحد و غیرقابل بحث، اساساً این ذات را نفی کرد. کارگردانانی که در سیستم باقی ماندند (مانند گوستاو گروندگنس که مسئول تئاتر دولتی پروس شد) در یک موقعیت پارادوکسیکال گرفتار آمدند: از یک سو برای حفظ موقعیت خود مجبور به همکاری بودند و از سوی دیگر، در فضایی خفقانآور که کوچکترین تفسیر شخصی میتوانست به قیمت جانشان تمام شود، فعالیت میکردند. این امر منجر به تولید آثاری sterile (عقیم) و فاقد عمق هنری واقعی شد، حتی اگر از نظر فنی و شکلی پرزرق و برق بودند.
دوم، تئاتر به مثابه آیین سیاسی: تئاترهای میدانی (Thingspiele) را میتوان بیش از آنکه یک شکل نمایشی بدانیم، یک «آیین سیاسی» عظیم دانست. در این آیینها، تماشاگران دیگر بینندهای منفعل نبودند، بلکه شرکتکنندگانی بودند که در یک تجربه جمعی عاطفی غرق میشدند. نقش کارگردان در اینجا شبیه به یک «کاهن اعظم» این آیین بود که وظیفه داشت این حس وحدت کاذب و شورمندی جمعی را choreograph (طراحی رقص) کند. این دقیقاً همان هدف گوبلس بود: تبدیل سیاست به یک تجربه دینی و عاطفی برای تودهها.
سوم، مقاومت منفی و تاکتیکهای زیرپوستی: اگرچه فضای غالب، فضای سانسور و اطاعت بود، اما نمیتوان تمام تولیدات آن دوره را یکسان دانست. برخی از کارگردانان با استفاده از «زبان رمز» و تفسیرهای زیرکانه از متون کلاسیک، سعی در حفظ حداقلی از شرافت هنری داشتند. برای مثال، اجرای برخی تراژدیهای کلاسیک که در آنها حکومتهای مستبد به نابودی کشیده میشدند، میتوانست به شکلی پنهان، تفسیری انتقادی از وضعیت موجود ارائه دهد. با این حال، اینگونه مقاومتها محدود، پرخطر و اغلب نامحسوس بود.
در مجموع، میتوان گفت که تئاتر نازی موفق شد در کوتاهمدت به ابزاری مؤثر برای یکدستسازی فرهنگی و بسیج تودهها تبدیل شود، اما این موفقیت به بهای «مرگ مغزی» هنر کارگردانی و قطع پیوند آن با خلاقیت فردی و حقیقتجویی تمام شد. میراث این دوره، ویرانی فرهنگی عظیمی بود که سالها طول کشید تا تئاتر آلمان بتواند خود را از زیر سایه آن بازسازی کند.
۶. نتیجهگیری
بررسی کارگردانی تئاتر در آلمان نازی آشکار میسازد که چگونه یک نظام توتالیتر میتواند ظریفترین و پیچیدهترین اشکال هنری را به خدمت گرفته و ماهیت آنها را دگرگون سازد. رژیم نازی با ایجاد یک معماری پیچیده از نهادهای کنترلی، پاکسازی سیستماتیک صداهای مستقل و تحمیل یک زیباییشناسی عظیمگرا و محتوای ایدئولوژیک یکسان، صحنه تئاتر را به تریبونی برای تبلیغ خود بدل کرد. در این فرآیند، نقش کارگردان از یک هنرمند خلاق به یک تکنیسین مطیع و مهندس هیجانات جمعی تقلیل یافت. تجربه تئاتر نازی به ما میآموزد که وقتی هنر از نقد و تنوع جدا شده و در انحصار یک روایت واحد قرار میگیرد، به سرعت به سمت ابتذال و تباهی پیش میرود. این مطالعه نه تنها یک روایت تاریخی، بلکه چراغی هشداردهنده برای تمامی اعصار است: سلامت یک جامعه را میتوان از میزان استقلال و تنوع صداهای هنری آن سنجید. برای پژوهشهای آینده، میتوان به مطالعه موردی بر روی کارگردانان شاخص این دوره، تحلیل تطبیقی با تئاتر در دیگر رژیمهای توتالیتر، یا بررسی روند دشوار بازسازی تئاتر آلمان در دهههای پس از جنگ پرداخت.
۷. منابع
1. آرنت، هانا. (۱۹۵۱). توتالیتاریسم. انتشارات Secker & Warburg.
2. اسپاتز، فردریک. (۲۰۰۲). هیتلر و قدرت زیباییشناسی. انتشارات Hutchinson.
3. برشت، برتولت. (۱۹۶۴). هنر و سیاست. مجموعه مقالات.
4. لندن، جان (ویرایشگر). (۲۰۰۰). تئاتر تحت حاکمیت نازیها. انتشارات دانشگاه منچستر.
5. Gründgens, Gustav. (۱۹۶۶). نامهها، مقالات، سخنرانیها. (اسناد شخصی یکی از کارگردانان شاخص دوره نازی).
6. Brenner, Hildegard. (۱۹۶۳). سیاست هنری ناسیونالسوسیالیسم. انتشارات R. Piper & Co.
7. Naze, William N. (۱۹۹۱). تئاتر در آلمان نازی: یک مرور تاریخی. مجله تاریخ تئاتر.
8. Goebbels, Joseph. (۱۹۳۴). سخنرانیهایی درباره نقش تئاتر در دولت نازی. بایگانی اسناد رایش.
---