ویرگول
ورودثبت نام
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaeiجز طنین یک ترانه نیستم!
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

با احتیاط حمل شود؛ شکستنی

با احتیاط حمل شود؛ شکستنی!
با احتیاط حمل شود؛ شکستنی!

اول

بغض، گلویم را چنگ می‌اندخت. فریاد آزادی سر می‌داد. از این که هر بار حبسش می‌کنم، گلایه داشت. کودک درونم التماس می‌کرد که بگذارم تا دوباره مثل یک نوزاد بگرید. نگاهی از تردد به وجودشان کردم. توان مقابله با اصرارشان را دارم، اما هیچ علاقه‌ای به یوق بستن برگردنشان ندارم.

دوم

یادم هست، یکبار وقتی داشتم در حضور پدر اشک می‌ریختم، به من گفت:

قوی باش!

آخر مگر یک کودک ۲ ساله معنی این جمله را می‌فهمد؟ او می‌خواهد آن لحظه فقط بگرید و در آغوش کشیده شود. آخر مگر گریستن به معنای ضعیف بودن است؟ آخر مگر احساسات ما نشان‌دهنده خوی انسانی ما نیستند؟. چرا می‌بایست کسی به غیر چیزی که هستم را نشان دهم؟

سوم

اصلاً پدر، من ضعیفم. کافی‌ست کمی برافروخته شوم، آن وقت تمام زخم‌هایم که رویشان با زحمت پوشال ریخته بودم، با همان پوشال‌ها به تپه‌‌ای از آتش بدل می‌شوند. شاید تو درست می‌گفتی باید سخت‌تر پنهانشان کنم. پدر می‌دانی چیست؟ من آنقدر مثل خودت دل رحمم که حتی دلم نمی‌آید با زخم‌هایم چنین کاری را کنم. آخر آن‌ها هم بخشی از منِ امروزی هستند. چطور می‌توانم دوستشان نداشته باشم؟ چطور می‌توانم دردی را که به رشد من کمک کرد را انکار کنم؟ من اگر به بخش‌های ناخوشایند خود، عشق ندهم چطور میتوانم ادعا کنم که خودم را دوست می‌دارم؟ و اگر خودم را دوست نداشته باشم، دیگر چه چیزی باقی می‌ماند؟ چه چیزی مهم است؟

چهارم

+ خیلی زودرنجی! خیلی آدم حساسی هستی ، باید روت بزنن با احتیاط حمل شود؛ شکستنی!

...

از آخرین باری که کسی من را زودرنج خطاب کرد، آنقدری می‌گذرد که به خاطر آوردنش ناممکن به نظر می‌رسد. مدتهاست که خودم را این گونه نمی‌بینم. صبور‌تر، پخته‌تر و آرام‌تر از گذشته پیش می‌روم. با این حال قبول دارم و حق می‌دهم اگر که لفظ"‌نازک نارنجی" را برگزنید. با او طوری تا کردم که اگر به من این را نمی‌گفت، تعجب می‌کردم. به این فکر می‌کنم که من در مقابل او تبدیل به فردی حساس می‌شوم. آسیب پذیر و به قول خودش ظریف!

+ گفت: این نشونه‌ی ضعفته!

ضعف نشان می‌دهم. در مقابل او لحظه‌ای بی دفاع می‌شوم، او هم کم لطفی نمی‌کند و از کنار کوچک‌ترین حرف و رفتارم هم بی تأمل گذر نمی‌کند. لحظه‌ای دیگر اما، سد‌های دفاعی را از نو می‌چینم، او شروع می‌کند به توصیف چیز‌هایی که دیده، و من ساز مخالف می‌زنم. نمی‌خواهم او هم شعار "قوی باش"را سر دهد. نیاز دارم بدانم که می‌توانم ضعف نشان دهم و ضعیف باشم. اگر در مقابل او نتوانم عریان باشم، پس چه کسی؟، نیاز دارم قبل از نقد کردن کمی جرعت‌مندی تزریقم کند، کمی امنیت، تا بدانم می‌توانم به دور از قضاوت خودم را آشکار کنم، تا بدانم وقتی خودم را دید، طرد نمی‌شوم.

پنجم

پونه مقیمی نوشته است:

هیچ طرد شدنی در کار نیست. ما در بزرگسالیمان طرد نمی‌شویم. طردی که مساوی با نابودی ما باشد در قیاس با طرد در کودکی که میتواند بقای سالم روانی و جسمانی کودک را به مخاطره بیاندازد. اما می‌توانیم آنقدر آدم‌ها را تحت فشار قرار دهیم که با ما رفتار های طرد کننده داشته باشند. ما در بزرگسالی طرد نمی‌شویم چون رابطه هایمان شبیه رابطه های کودکیمان نیست. ممکن است که درکودکی طرد شده باشیم و چون بقای ما به آن رابطه ها و آن آدم‌ها بستگی داشته است، تمام تلاشمان را انجام دادیم که کنار آن آدم‌ها بمانیم و بسیار تلاش می‌کردیم که در دنیای آن آدم‌ها جای پیدا کنیم. زیرا اگر ما را در جایگاه یک کودک می‌دیدند ما نجات پیدا میکردیم. نجات از دنیایی که به‌ نظر خطرناک می‌آمد. نجات از آدمهای غریبه‌ای که ممکن است آسیب بزنند و نجات از برآورده نشدن نیازهای اولیه. اما وقتی بزرگ می‌شویم در ما توانایی بقا رشد میکند و ما می‌توانیم دنیا و آدم‌ها را تجربه کنیم، حتی طرد شویم، زخمی شویم و بتوانیم به سلامت از این درد عبور کنیم و دیگر نیازمند حضور خاص آدم‌ها نباشیم. وقتی بزرگتر میشویم نجات ما به حضور آدم خاصی وابسته نیست و اگر بخواهیم حقیقت زندگی را ببینیم متوجه خواهیم شد، نه تشویق آدم‌ها و نه نادیده گرفته شدن از طرف آنها را نیاز نداریم. انگار آدم‌ها شبیه به رابطه هایی می‌شوند که ما مدام تجربه می‌کنیم تا رفتار و توقعات کودکیمان کمرنگ و کمرنگ‌تر شوند و شبیه‌ترین به خودمان شویم. بدون وابستگی و احتیاج به شخص خاصی. ما در بزرگسالی خود رابطه‌هایی را تجربه خواهیم کرد که شاید شخص مایل به ادامه نباشد، شاید رابطه کار نکند و شاید به هر دلیلی رابطه سرد شود و کم کم تمام شود. این اتفاق‌ها برای روابط می‌افتد و حالا با سنی که ما داریم می‌توانیم با این احتمالات ناخوشایند کنار بیایم. شبیه به کودکی بی‌قرار می شویم، که سعی می‌کند با رفتارهایی طرف مقابل را نگه دارد و هر زمانی که تلاش‌ها برای بقای رابطه کودکانه باشد، فرد مقابل کلافه و خشمگین می‌شود. از این توهم بیرون بیایم که دیگران ما را طرد می‌کنند؛ ما فقط در کودکیمان میتوانستیم طرد شویم. چون طرد شدن نوعی احتیاج به شخصی خاص داشتن را نشان می‌دهد و ما در بزرگسالی نیازمند حضوری خاص نیستیم. اما می‌توانیم به نحوی دیگران را تحریک کنیم که مارا از خودشان دور کنند، کنترل کردن، سرزنش کردن مدوام و غر زدن ، تخریب کردن، تهمت زدن، بدبینی و از همه مخرب تر مدام توقع داشتن و یادآوری کردن که تو باید مرا ببینی و توجه کنی به من، از رفتارهایی‌ست که آدم‌ها را تهدید می‌کند تا شما را از خودشان دور کنند و این دور کردن طرد کردن نیست، نتیجه رفتار خود شماست.

سرکوب احساسات
۱۱
۳
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
جز طنین یک ترانه نیستم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید