یک زن میبینه ، میشنوه ، میفهمه،میشکنه،گریه میکنه،زجه میزنه،ناله میکنه،التماس میکنه،ولی وقتی که تموم شد؛میگذره.....
دوباره میخده،دوباره لبخندمیزنه،دوباره نفس میکشه،دوباره میبینه،دوباره میشنوه،دوباره از عشق میگه،شایدم باز بگذره.....
ولی بدون
اون دیگه اون زنِ قبلی نیس....
اون یک مردِ متحرکِ تنهاست که زندگیشو با دلخوشی های کوچیک میگذرونِ.....
تمام دلخوشیش میشه طلوع خورشید....
میشه بوی غذا تو خونه
میشه از تمیزی برق زدنِ خونه
میشه روزمرگی
بدون هدف
بدون انگیزه.......بدونِ خودش....
زن ها میگذرن ولی میمیرن....