جواب این سوال ساده است: چون میخواهم بنویسم. اما چه را و چرا؟ هرآنچه تابهحال ننوشتهام. هرآنچه میتوانستهام و بر کاغذ نیاوردهام. هرچه خواندهام، در تهِ آن برکهای که الان میتوانم «عمیق» بخوانمش، رسوب کرده؛ از رمانهای ژول ورن و الکساندر دوما و سروالتر اسکات تا اشعار حافظ و سعدی و مولانا و کتابهای ویل دورانت و الوین تافلر و غیره. خودم از یادآوریاش متعجب میشوم که چگونه یازده جلد از تاریخ تمدن جهانِ محمود حکیمی را در ۱۴ سالگی دو بار خوانده بودم.
همه این کتابها را مثل سنجابی که فندقش را قایم میکند، در پستوی خانه رویهم تلنبار میکردم. حاصل آن انبارداری اینکه روزی در اواخر نوجوانی، مادرم پرسید «میخواهی چهکاره شوی مصطفی که همهجای خانه را با صندوقصندوق کتاب بر ما تنگ کردهای؟» گفتم: «نویسنده». گفت: «مادر، یه کاری کن که آبی و نونی برات بسازه.» بله؛ مادر من، مثل همه مادران همنسلش، تا همین اندازه پراگماتیک بود (کاش سیاستمدارانمان اندکی از او میآموختند). بگذریم.
اولین بار که متنی نوشتم که دیگران بخوانندش، شاید سیزده یا چهارده سالم بود. آنقدر کتابهای ماجراجویانه و همزمان اشعار مولانا را خوانده بودم که ذهنم همیشه بر عرشه کشتیهای خیالی سوار بود و اقیانوسهای جوشان را درمینوردید و گاهی هم مثل رابینسون کروزئهٔ دانیل دفو، که چهار بار خوانده بودمش، کشتیام غرق میشد و بر جزیرهای تنها میافتادم و همراه با شهرام ناظری و سهتار جلال ذوالفنون در شور(۱)، و با شور، میخواندم:
«چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید / چو کشتیام دراندازد میان قُلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد / که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون».
مخلص کلام آنکه همین ذهن پرجنبوجوش نوجوانانه هلم داد به سمت نوشتن رمانی پر از ماجراهای دریانوردی با کاراکترهایی خارجی مانند جان اسمیت و پیتر و جیمی پاگنده. «چه دانستم که [آن] سودا مرا زین سان کند مجنون؟» چهلپنجاه صفحهای نوشته بودم. روزی خواهر بزرگترم چرکنویسهایم را زیر قالی پیدا کرد. بلند شد، شکمش را گرفت، و آنقدر به من و رمانم خندید که نوشته و نوشتن را نیمهکاره رها کردم. البته مسافران کشتی رمان من شانس آوردند که هنوز داستان به قسمت غرق شدن کشتیشان نرسیده بود و میتوانستند بیماجرایی خود را به ساحلی برسانند. آن که به ساحل نرسید من بودم. خواهرم با آن شکم گنده و قیافه شرورش برایم ادامه کاملا رئالی بود از همان حکایت سوررئالیستی مولانا، وقتی به آنجایش میرسید که:
«نهنگی هم برآرد سر، خورَد آن آبِ دریا را / چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون.»
بله، چشمهٔ نوشِ(۲) نوشتنم بیآب شد؛ ولی همچنان خواندم و خواندم و خواندم و هنوز هم میخوانم.
و حالا بعد از سالها، چشمم به دنیای جدیدی روشن شده: تولید محتوا؛ نویسندگی در دنیای دیجیتال. جایی که میتوانم باز هم بنویسم، و کسی نخندد؛ خندید هم که خندید: چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی؟
ذوقی در خود میبینم، به قول جناب شهریار «تشحیذشده»، که باز از پس سالیان دراز سر برآورده. ذوق نوشتن. این بار اما با نیمنگاهی هم به «نونِ نوشتن»(۳)!
بعد از نزدیک به چهارده سال که سر در کلاف دنیای درونی خودم داشته و بیوقفه متنهای لاتینِ جماعتِ وزینِ دانشجویان و اساتید دانشگاه را ویراستاری کردهام، با دیدن این دنیای جدید به این فکر افتادم که چرا خودم ننویسم. تا کی نوشتههای اینوآن را چکشکاری کردن؟ با آنچه از زبان فارسی و فرنگی اندوختهام و با حاصل سالها رفاقت با کلمات، خیال میکنم بتوانم در دنیای دیجیتال هم بنویسم. برایم واضح است که اینجا قرار نیست چارلز دیکنز باشم یا محمود دولتآبادی. اینجا آرزوهای بزرگش را یوجین شوارتز مینویسد و کلیدرش را دیوید اگیلوی. اینجا جایی است که به قول فُصحای عرب، خیرُ الکلامِ ما قلَّ و دلَّ(۴). از قضا این دنیای جدید را هم دوست دارم. دوست دارم با دایره واژگانی که در طی سالها خردخرد جمع آوردهام، به دیگران کمک کنم تا زودتر و بهتر به هدفشان برسند، خواه هدفشان فروختن محصولشان باشد، خواه معرفی آن یا روایت داستان خودشان و برند تجاریشان. و این یعنی هم نوشتنی قانعکننده (کپیرایتینگ)، هم نوشتنی اطلاعدهنده (محتوانویسی). این توانایی را در گروه «نیمکتِ» آقای حسین وجدانی محک زدهام. میدانم میتوانم. میدانم که کافیست آن «رسوبها» را از صافی آموزشی درست رد کنم تا شربتی شود گوارا، نوشیدنی و نیوشیدنی. فقط کاش مادرم هنوز زنده بود و میدید که در زمانهٔ نو میتوان از نوشتن هم آبی و نانی ساخت.
مصطفی روستائی
نوشتهشده برای باشگاه محتوا، فصل پانزدهم، مهرماه ۱۴۰۳
نوشتهای که رتبه اول آزمون نویسندگی در امتحان ورودی آکادمی باشگاه محتوا را از آنِ خود کرد.
....................................................................................................................................
۱. آلبوم گل صدبرگ در آواز بیات ترک، از مشتقات دستگاه شور.
۲. نام آلبومی با صدای استاد محمدرضا شجریان و تار استاد محمدرضا لطفی در راستپنچگاه.
۳. نام کتابی از محمود دولتآبادی.
۴. بهترین سخن آن است که با کمترین کلمات به مقصود رهنما باشد.