H.MZV
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

سمفونی قفل ها

هر قفلی یه کلیدی داره.
ولی اگه کلید اشتباهی رو امتحان کنیم، چی؟ شاید بشکنه. شاید حتی خارهای قفل رو خراب کنه. این صدمه دوطرفه است. اما ارزشش به چیه؟ چندتا قفل و کلید باید نابود بشن؟ اگر این دره آینده‌مون باشه، ترجیح می‌دی بسته و سالم بمونه یا آسیب‌دیده و همچنان بسته؟
می‌خوام امتحان کنم.
از نشستن، خیره شدن، و منتظر موندن خسته‌ام. ولی زمانم محدوده.
می‌ترسم به صدای شکستن کلیدها عادت کنم، به آهنگی که نت‌هایش با خطا های من کامل می‌شود

آهنگی پر از "نشدن".
اما خوشحالم که ادامه‌دار نیست.
با گذشت سال ها، آخرین کلید شکسته درون قفل زنگ می‌زنه، و سکوت جای موسیقی رو می‌گیره.
اما حالا چطور بازش کنم تا اون آهنگ رو نشنوم؟
اگه قفل رو بشکنم، چه ارزشی داره؟ اون‌وقت همه می‌تونن وارد بشن.
آنوقت همه چیز همراهم خواهد بود... حتی شاخه‌های شکسته‌ی درخت زمستانی‌ام.
اذیت نمی‌شم؟ این‌که هر کسی سرک بکشه تو کارم؟
من می‌خوام کلید خودمو بسازم.
منحصر‌به‌فرد، قابل‌حمل.
اما یدکی برای کسی نسازم.
با این حال، اگر در رو باز کنم و پشتش درهای دیگه‌ای باشن، چی؟
باید مدام کلید بسازم؟!
مگه چند سال زنده‌ام؟
چقدر قدرت دارم برای کوبیدن آهن، برای صیقل دادن، برای آزمون و خطا؟
چند بار باید خراب کنم تا درسترین رو پیدا کنم؟!
نمی‌دونم.
اگه پشت اون در، هیچ نباشه چی؟
اگه دیواری باشه به سیاهی شب، با آجرهای پوسیده ی بدون راه بالا رفتن؟
اگه امتحان کنم، بالا برم و سقوط کنم؟
زخمی می‌شم.
آن سوی دیوار نه طبیبی هست، نه دارویی.
اما نباید تسلیم شد.
باید بعد از هر زخم، خوب تمیزش کرد و بست.
شاید زخم‌ها بعداً نقشه‌ی رسیدنم رو تعریف کنن.
معلوم نیست.
اما مطمئنم که در پایان، تنها یکی از ما سه نفر باقی میمونه
یا من.
یا سایه.
یا تو.

مانند پروانه باش،تازمانی که زیبای ات تکمیل نشده خودت را نمایان نکن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید