این نوشته برای چالش کتابخوانی 1400 طاقچه در ماه شهریور نوشته شده است و شامل نظر شخصی و خلاصهای از کتاب تمام این مدت نوشتهی ریچل لیپپنکات و میکی داتری با ترجمه نازنین فیروزی است. در نوشتن این یادداشت تلاش بر این بوده است که داستان کتاب لو نرود تا همچنان برای کسانی که قصد خواندن کتاب را دارند جذاب باشد.
چالش این ماه خواندن کتابی با موضوع شکست عشقی بود. با توجه به این که هدف من از شرکت در این چالش خواندن کتابهای جدید و متفاوت با دیگر کتابهایی است که میخوانم و این که تعدادی از کتابهای معرفی شده در پست طاقچه را خوانده بودم به کامنتها مراجعه کردم و این کتاب را که یکی از دوستان معرفی کرده بود انتخاب کردم (با سپاس از طاقچه و دوستی که این کتاب را معرفی کرده بود
یکی از نویسندگان این کتاب، ریچل لیپپنکات، نویسندهی کتاب «پنج قدم فاصله» است، بنابراین اگر آن کتاب را دوست نداشتید، خواندن این کتاب هم توصیه نمیشود. شخصیتهای اصلی داستان، مانند کتاب قبلی نوجوان هستند و در ابتدای کتاب ما با یک جشن فارغالتحصیلی روبرو میشویم و رابطهای که به سمت تاریکی و شکست میرود. با توجه به سنی که شخصیتهای داستان دارند، به هم خوردن رابطه حتی بدون دلیل نیز پذیرفته است اما کیمبرلی (شخصیت مقابل کایل) دلیل موجهی برای این تصمیم دارد؛ او میخواهد ببیند بدون کایل زندگی چگونه است. در نگاه اول شاید این دلیل تنها یک بهانه به نظر برسد اما زمانی که دقیقتر به آن میاندیشیم میل به استقلال دلیل بسیاری از جداییهاست حتی اگر به زبان نیاید. رابطهی چند سالهای را تصور کنید که در سنین پایین شکل میگیرد و یکی از دو شخص نیز محبوبیت و معروفیت بیشتری دارد؛ نفر دوم این رابطه همواره به عنوان «همراه شخص محبوبتر» شناخته میشود. در واقع هویت این شخص همواره به وسیلهی یک نفر دیگر تعریف میشود هرچند در این داستان هم کایل به دلیل یک اتفاق شهرت خود را از دست میدهد و هم کیمبرلی تلاش زیادی برای شکستن این قاعده میکند اما در جایی (سال آخر دبیرستان) تحمل این مساله برای کیمبرلی سخت میشود. او با تلاش برای تغییر محیط زندگی و بهم زدن رابطهاش سعی دارد تمام چیزی که پیش از این اتفاق افتاده را تغییر دهد.
درست است که این مساله (هویت و استقلال) در سنین نوجوانی اهمیت بیشتری دارد و فرد نوجوان بیش از دیگر افراد تلاش میکند که هویت خود را به گونهی مستقلی شکل دهد اما در سنین دیگر هم اتفاق میافتد و یک رابطهی خوب با فاصلهی مناسب تعریف میشود یعنی نه آنقدر دور که به صورت زوج دیده نشوید و نه آنقدر نزدیک که هویت و استقلال خود را از دست بدهید.
به داستان برگردیم، پس از درخواست کیمبرلی از کایل اتفاق ناگواری میافتد که روند داستان را تغییر میدهد. غمی که شخصیت اول داستان (کایل) متحمل میشود باعث میشود که او از زمان و مکان فاصله بگیرد. پس از چند ماه سوگواری او به اجتماع برمیگردد و تلاش میکند همه چیز را از نو بسازد هرچند که عذاب وجدان مانند يك وزنه او را به عقب ميكشد. مدتي طول ميكشد كه او بياموزد همانگونه كه ناراحت بودن در زمان خودش اشكالي ندارد اين كه پس از يك اتفاق حزنانگيز حالت خوب باشد و خوشحال باشي هم اشكالي ندارد. كتاب در ادامه اتفاقهاي متفاوت و عجيبي را رو ميكند كه با اين كه در برخي از مواقع قابل حدس هستند جزييات جذابي دارند كه خواننده را با خود همراه ميكند. ترجمهي كتاب نيز تقريبا روان و خالي از اشكال است كه به شيرينتر شدن تجربهي خواندن كتاب ميافزايد.
در نهايت شايد اين كتاب مباحث خيلي عميقي را دربرنگيرد و با خواندن آن نگاه ما به دنياي اطراف را تغيير نكند اما نميتوان گفت كه زماني كه براي آن گذاشته شده است اتلاف وقت است. خواندن اين كتاب به شما جسارت ميدهد و به يادتان ميآورد كه «عشق» وجود دارد. اين كتاب را به تمامي افرادي كه به عشق اعتقاد دارند، از زندگي عشقي خود نااميدند و تمامي افرادي كه از غافلگير شدن لذت ميبرند توصيه ميكنم.