این نوشته برای چالش کتابخوانی 1400 طاقچه در ماه خرداد نوشته شده است و شامل نظر شخصی و خلاصه ای از نسخهی صوتی کتاب مغازهی خودکشی با صدای هوتن شکیبا است. در نوشتن این یادداشت تلاش بر این بوده است که داستان کتاب لو نرود تا همچنان برای کسانی که هنوز کتاب را نخواندهاند جذاب باشد.
چالش ماه خرداد طاقچه گوش دادن به کتاب صوتی با صدای یک شخصیت معروف بود و برخلاف ماههای قبل این موضوع به خودی خود برای من چالش به حساب میآمد چون پیش از این هیچگاه عادت و علاقهای به گوش دادن به کتابهای صوتی نداشتم. میتوان گفت این اولین تجربهی کتاب صوتی گوش دادن من بود و یکی از خوبیهای این چالش برای من، ترک عادتهای قدیمی و حتی مخرب کتابخوانی (مثل خواندن کتاب در فقط یک موضوع خاص، ژانر خاص و در این مورد نوع خاص) یا حداقل کسب تجربههای جدید است که بابت این موضوع از طاقچه سپاسگزارم.
موضوع کتاب مغازهی خودکشی همانگونه که از اسمش برمیآید مغازهای که به افرادی که از زندگی خسته شدهاند اسباب خودکشی را میفروشد و همچنین خانوادهای است که این مغازه را اداره میکنند. نویسندهی کتاب قویا قصد کرده که تمام ساختارهای ذهنی شما را درهم بشکند. برای مثال در جایی مادر خانواده از دخترش میخواهد که سعی کند بخوابد و کابوس ببیند چون معقولتر است! یا در جایی دیگر نوشته شده است به خاطر عزاداری باز هستیم. نکتهی مورد تاکید خانواده این است که ما قاتل نیستیم یا نمیخواهیم ابزار قتل به قاتلها بفروشیم بلکه هدف ما کمک به افرادی است که قصد خودکشی دارند تا این کار را درست انجام بدهند و «اگر در زندگی موفق نبودهاند لااقل در مرگ خود موفق باشند»!
داستان کتاب در چنین بستری اتفاق میافتد و همه چیزاز دید خانواده توویچ (که مغازه را اداره میکنند) خوب و از دید خواننده، یا در این مورد شنونده، عجیب پیش میرود اما نقطهی شروع داستان با اتفاقی همراه است که این بستر را دچار تغییر میکند. این اتفاق به دنیا آمدن پسر کوچک خانواده (آلن) است. داستان از جایی شروع میشود که مشتری جدیدی که به مغازه آمده متوجه میشود که آلن دارد میخندد. هر چند که خانواده در مقابل این تصور مقاومت میکنند و آن را فقط یک شکلک میخوانند اما این مقاومت دیری نمیپاید زیرا آلن لبخند را تبدیل به خندهی بلند و بعدتر قهقههه میکند.
هر چه آلن بزرگتر میشود هالهی خوشبینی اطرافش نیز بزرگتر میشود؛ خوشبینیای که حتی در خانوادههای طبیعی نیز دور از ذهن به نظر میرسد و در این خانواده نه تنها دور از ذهن بلکه خارج از تحمل افراد خانواده است. مادر خانواده از نقاشیهای آلن که فقط زیباییها را نشان میدهد به ستوه آمده است. برادر بزرگ آلن (ونسان) از آهنگهایی که او انتخاب کرده و میخواند عصبی میشود و سردرد میگیرد، پدر خانواده او را فرزند خود نمیداند و خواهر بزرگ آلن (مرلین) از این که آلن در نقاشی خود او را زیبا کشیده است به گریه میافتد. خانواده، به خصوص مادر، تمامی تلاش خود را برای تغییر وضعیت آلن میکنند: او را نصیحت میکنند، او را با خواهر و برادرش مقایسه میکنند و از او میخواهند مانند آنها باشد، برایش اخبار غمانگیز پخش میکنند تا روحیهی او را تضعیف کنند اما آلن «تنها نیمهی پر لیوان را میبیند» و گویی از هیچ کس برای بهبود این اوضاع کاری ساخته نیست.
از سمت دیگر آلن آرام آرام تاثیر خود را بر روی محیط و اطرافیانش میگذارد و حتی ناخودآگاه سعی در تغییر آنها دارد. برخورد همه پس از دیدن آلن نرمتر و مهربانتر است. مرلین از هدیهای که میگیرد تاثیر میگیرد، پس از آن نوبت به مادر میرسد که احساساتی میشود و در پیشنهاد پشیمان شدن از خودکشی به یک مشتری با پسرش همدستی میکند و...
از دیگر نکات قابل توجه در ارتباط با کتاب، حجم پایین کتاب است که البته جذابیت کتاب به قدری است که اگر بلندتر هم بود احتمالا مخاطب را خسته نمیکرد و نویسنده نیز فضای بیشتری برای شخصیت پردازی داشت، اما این نسخهی 3 ساعته به شما این امکان را میدهد که در کوتاهترین زمان ممکن تجربهی متفاوت و جالبی را از سر بگذرانید. ترجمهی احسان کرمویسی روان و نسبتا سلیس است. در خصوص نسخه صوتی و گویندگی هوتن شکیبا، صداگذاری و فضاسازیها مناسب و به جا است اما لحن ادای جملات و تن صدا گاهی با متن هماهنگی ندارد و تاکیدها در جای درستی گذاشته نشدهاند.
این کتاب را به تمامی افرادی که به کتاب علاقه دارند پیشنهاد میکنم. چه اول راه هستند و چه کتابهای زیادی خواندهاند و به دنبال کتاب متفاوتی هستند. زاویه دید متفاوت و خلاقانهی نویسنده، مخاطب را با دنیای دیگری آشنا میکند و دریچهی جدیدی به روی او باز میکند.