تمام همنویسها قرار نیست همراهان خوبی در مسیر نوشتن باشند.
همه نمیتوانند نوشتههای ما را دوست داشته باشند و حمایت خود را دریغ نکنند.
گاهی کسی همنویس است اما همراه نیست. نه نوشتهها را میخواند و نه اگر بخواند، اظهار نظر میکند.
اما سوال این است که از همنویسِ غیرهمراه، چه میتوان آموخت؟
۱_ پایدار ماندن انگیزه: به این معنا که ما در نهایت به کار و نوشتن خود ادامه میدهیم و بالاخره کسانی پیدا میشوند تا نوشتههای ما را بخوانند.
۲_ قدردانی از همراهان واقعی: زمانی که با غیرهمراهان مواجه میشویم، ارزشمندی همراهان واقعی را بهتر درک میکنیم.
۳_ خودشان موضوعی برای نوشتن میشوند و میتوان این تجربه را با کلمات ماندگار کرد.
۴_ همنویس غیرهمراه باعث میشود پا را فراتر بگذاریم و از دایرهی امن خود خارج شویم تا با افراد دیگر و حتی غریبههایی که قرار است همراهان خوبی برای ما شوند آشنا شویم.
در مسیر نویسندگی، لازم است با چنین افرادی ملاقات کنیم تا بتوانیم قدرشناسان بهتری برای حمایت کنندگان و همنویسهای واقعی باشیم.
شما تجربهی همنویس داشتن رو داشتید؟ یا خودتون همنویس کسی بودید؟
نویسنده: نرجس پوریاوی