ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه جعفری
فاطمه جعفری
فاطمه جعفری
فاطمه جعفری
خواندن ۳ دقیقه·۱۶ روز پیش

پرتقالِ نارنجی من

زمان با همان سکوت همیشگی خود در حال گذشت است، ثانیه به ثانیه گذشته ایی را شکل میدهد که متوجه گذر آن نیستیم و زندگی آرام و بی صدا با آن غرور همیشگی خود جلو می رود.

حس عجيبی را در من رغم میزند. حسی که دلتنگ سادگی و بوی عجیب سالهای کودکی ام میشوم و باعث می‌شود تا حس شوق و ذوق مادرم را راجب ایام قدیم بهتر درک کنم تا خود را با آن عجین سازم.

کاش ماشین زمان قابلیت برگشت به گذشته و ایام کودکی ام را داشت، کاش میشد بار دیگر در ظهر تابستان روی قالیچه های قرمز دراز کشید و با قوری گل سرخ مادر و قندان های استیل نفسی تازه کرد. امان از دست این ماشین زمان که آدمی را به سالهایی می‌برد که دلخوشی های کوچیک فراوان و خندهایی از ته دل داشتیم و سادگی و اصالت به چشم میخورد.

با صدای بوق گوش نواز پیکان نارنجی روبه روام که هیچ ماشینی نمیتواند جای صدای بوق آن را بگیرد به خود آمدم، این صدا نه تیز بود نه بلند، نه گوش خراش بود نه سر سام آور، فقط عشق بود و عشق ...

فقط می‌توانستم از این صدا حس عشق و سادگی را دریافت کنم، حس آرامش دورانی که ماشین در کوچه و خیابان کمتر به چشم میخورد، حس عجله نداشتن درست مثل آدم های همان دوره و از همه مهم تر حس و حال دورانی که سیزده نفر سوار پیکان نارنجی رنگ شدیم 🥹✨️

شاید گمان کنید سیزده کودک و جوان نحیف بودیم ولی پیکان پرتقالی ما آقای راننده را به همراه سه مرد ( پدرم و شوهر خاله هایم )، سه زن ( مادرم و خاله هایم ) و شش دختر بچه را در دل وسیع خود جای داده بود.

طفلکی زیر آفتاب تابستان صبوری کرد و گرمای تابستان را به جان خرید و دم نمیزد و آنقدر شکیبایی داشت که رو صندلی راننده دو نفر رو در خود جا داده بود، آفتاب هم بی محبتی نکرد و با پرتو های طلایی خود باعث درخشش او و قدردانی اش شد‌.

با آنکه دختر بچه ایی کوچک بودم ولی صندلی های ساده اش که ترکیبی از چرم مصنوعی و بوی خاص خودش بود، آن داشبورد و فرمان بزرگ را به خوبی به یاد دارم. به یاد دارم با دامن یاسی رنگ دخترونه و کلاه و عینک آفتابی پلاستیکی که برای خودش دورانی داشت طوری شاد و سرمست بودم که انگار جهان زیر پاهایم بود. بچه بودم درکی از واقعیت نداشتم در حالی که به راستی این چنین بود و من آن لحظه جزء خوشحال ترین افراد در کنار خانواده و ساختن خاطره ایی بودم که ماشین پرتقالی برام رقم زده بود‌.

راستش الان هجده سال از این ماجرا میگذره و من الان تو دوران جوانی خودم سپری میکنم ولی هر وقت به این خاطره و پیکان نارنجی سیزده نفره فکر میکنم با خودم میگم واقعا چرا دوتا ماشین نگرفتیم ...؟

به هرحال الان نمیدونم آقای راننده کجا هست در چه حالیه ولی هرکجا هستید دمتون گرم، شاید اگه اون‌روز مثل راننده های الان میگفتید چهار نفر بیشتر نمیشه سوار کنم برای من خاطره به این جالبی و قشنگی نمیساختید ولی از حق نگذریم تشکر اصلی رو باید از پیکان نارنجی داشته باشم که این همه آدم رو تو قلب خودش جا داد و دم نزد 🧡🍊

پیکان نارنجی و صاحب نمکی اش برای من یادآور گذشته های شیرین هستند، یادآور دورانی که رفیق بی کلک مردم بودند نه مثل ماشین های جدید که همه چیزشان دیجیتالی و بی احساس است و این سردی و بی رحمی را وارد زندگی روزمره ما نیز کردند. هرچند من خودم سعی میکنم برای مردم همان پیکان نارنجی قدیمی باشم تا حداقل حال دلم خوب باشه.🍃

#دنده عقب با اتوابزار

#دنده_عقب_با_اتوابزار

#ماشین #دنده_عقب_به_گذشته

دنده عقب با اتو ابزارنوستالژیماشین زمان
۱۰
۱
فاطمه جعفری
فاطمه جعفری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید