یک روز به آرامی چشمانم را میبندم
یک روز بی هیچ دغدغه ای به خواب عمیقی میروم
دیگر صدای مردم را نخواهم شنید
دیگر رفتار های عجیبشان را حس نخواهم کرد
و در آن لحظه فقط آرامش را حس میکنم
آرامشی که سال ها از دستم فرار میکرد.
یک روز وقتی که در تخت چوبی خودم بخوابم
و به خوابی عمیق فرو بروم
در پشت پلک هایم روشنایی صبح را میبینم
و صدای همهمه ی مردم را از یاد میبرم
و به جاش صدای بهشت را خواهم شنید
در قصر طلایی خودم
بدور از صداهای متعجب انسان های مزاحم...