ویرگول
ورودثبت نام
آیدا
آیدا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عشق،زاغ،روباه

در کودکی خواندیم

زاغکی غالب پنیری دید

همه خواندیم و خندیدیم

بی درنگ مدح روبه را گفتیم

لیک امروز دریافتم من

شعر را آن زمان خوب نفهمیدیم

زاغک ساده لوح قصه ی ما

عاشق حرف های روبه بود

عاشق آن تملق به دروغ

عاشق رنگ و بوی روبه بود

مانده بود چه کند تا شاید

دمی صحبت کند او با روبه

که بدید غالب پنیر در ره

به دهن برگرفت و ماند او بر ره

منتظر تا که سر رسد روبه

روبه پر فریب و حیلت ساز

بگرفت غالب پنیر و رفت

زاغک عاشق قصه ی ما

شد از خوشحالی آن روبه مست

شاید آن تکه پنیر دامی بود

تا که آن زاغ حرف زند با روبه

مطمئنم که باز اگر باشد

تکه ی پنیر دیگری در ره

زاغک پیر قصه ی ما

باز هم بنشیند بر ره

منتظر تا که بازگردد آن روبه...❤




شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید