NGc 5394
NGc 5394
خواندن ۳ دقیقه·۱ روز پیش

کریم باقری و توپ فوتبالی که سیارک پلوتون شد

همین چندوقته پیش ، وقتی که آخرین جلد نوشته ای که از آقای فردیک بکمن خریده بودم رو می‌خوندم یادی هم از ننه خدابیامرز کردم . و آقاجون که هنوز در قید حیاتن (خدا به عمرشون اضافه کنه) .

وقتی یه بچه شش هفت ساله بودم تصمیم گرفتم که برای بار اول همراه با آقاجونی که تمام عمرش این سریال رو بارها دیده بود به تماشای لینچان مورد علاقه اهل خانواده قدیم بشینم ؛ (البته که اون شب ها بارها سرهایی که بین گیوتین می‌رفتن رو توی خوابم می‌دیدم و این باعث اتفاقی به نام اضطراب پس از سانحه در من شد و البته رها کردن کتاب ۶۲۴ صفحه دزیره روی صفحه هشتم) .

اما به سریال مورد علاقه من هم تبدیل شد . اونموقع ها ، نه ؛ این روز ها .

آقاجون فوتبال دوست نداشت اما چون دایی دوست داشت ، من هم دوست داشتم . فوتبال، گیوتین و شمشیر نداشت ‌. اسب و انسان های وحشی نداشت . به قول دایی مرام معرفت تو فوتبال حرف اول و می‌زنه . (اما احتمالا بعد از گذشت زمان ، کمی از حرفایی که توی ذهنم داشتم تحریف شده) . تماشای فوتبال وقتی که با دایی و هیجان تماشاش می‌کردیم باعث شد که من یه دوران طلایی توی زندگیم داشته باشم . اون موقع ها آقای کریم باقری فوتبال بازی نمی‌کردن اما با تعریف های دایی نه تنها ایشون بلکه آقای علیِ دایی و فرشاد پیوس هم توی ذهنم دارم . هیچوقت فوتبال رو به خوبی بازی نکردم . انگار که فقط تماشای اون ، اونم کنار دایی می چسبید و آخرین باری که با دایی فوتبال رو تماشا کردم رو به یاد دارم و اون فرصت ، آخرین بار بود . هیجان تماشای بازی تیم ملی اون شب ، به دلیل آخرین قهوه ای که با دایی خورده بودیم بیشتر هم شده بود . آخرین قهوه ای که روی نیمکت سرد بیمارستان ام آر آی و بدون ذره ای مکالمه میل شد. و آخرین شکلاتی که به دایی دادم و قهوه بدمزه اون شب رو تلخ تر هم خوردم . اما همین الان ، معتقدم که اون بهترین قهوه بدمزه تمام عمرم خواهد بود .

ننه ... . اون همه چیز بود .صبح بود ، سایه بود ، آفتاب و خنکای رود جاری بود . عصاره مریم گلی و کله اسبی بود . شعر بود ، شادی بود و سفیدیِ غمِ موهاش خوش عطر ترین سفیدی دنیا بود . ننه من و به عشق عادت داد . آسمون شب و شیرینی طعم آدم بودن رو به من یاد داد . بعد از اون همه گل ها بوی اون و می‌دن و توی آسمون ، صورت های فلکی تصویر اون رو نشون می‌دن . نگاهی که ایشون به من داد ، کتابای زهرمار آقای هدایت رو قند می‌کنه . مصلحت زندگی رو آسون می‌کنه و من رو آروم می‌کنه .

مزرعه ذرت (oct 28' 2022)
مزرعه ذرت (oct 28' 2022)

ننه دوست داشت من پزشک بشم . من هم دوست دارم . دیدن آدمایی مثل ننه که برای باقی آدمها زندگی بخشن ، دلیل علاقه من به این کاره . بچه هایی که با نیمچه قد ، دلیل شروع زندگی آدم ها و افراد مسنی که با نیمچه قد ، دلیل ادامه زندگی اون آدم ها هستن .

من هیچوقت برای آخرین بار با ننه وداع نکردم ؛ اما بعد ها متوجه دلیل این وداع نا‌تمام شدم . ننه من رو ترک نکرد . ننه کنار گل های گلدون ، توی رودخونه ، روی صندلی همیشگی‌اش کنار آقاجون ، وقتای نماز و توی آسمون وقتای طلوع خورشید خودش رو نشون می‌ده . احتمالا هنوز می‌خنده . هنوز می‌خندم و بابت همه وداع های ناتمام از خدا ممنونم . مرگ کلمه مناسبی برای ننه و دایی نیست . اونها هنوز بخشی زنده در مغز من دارن .

امروز ، ماه ها از آخرین روز زندگی دایی و سالها از نبود همیشگی ننه می‌گذره . و حتی خیلی از آدمهایی که نبودشون برای من راحت نبود و امیدوارم که گاهی وقتا به خاطرم بیان .

موسیقی پیشنهادی : پادکست معاشقه از آقای امیر جمشیدی .
موسیقی پیشنهادی : پادکست معاشقه از آقای امیر جمشیدی .


تیم ملیصورت‌های فلکیپزشکیکتابخانواده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید