ازخوبی نشستن در جمع زنان میانسال گفتم خواستم الان از بدی هایی که داره هم بنویسم
وقتی میخوام علت کم رو وخجالتی بودنم رو بیاد بیارم ریشه اصلیش در
همنشینی با خانم های که در چارچوب های خاصی فکر میکنند هست .
به شدت محتاط شده ام و همین باعث درجا زدنم شده، دوست دارم بی پروا باشم اما همانقدر که زمان برد تا دراین مقطع از زندگیم بفهمم به شدت وابسته ،محتاط ،هستم یکم نیاز به زمان هست
الان دیگه دلم نمیخواد در چنین جمع هایی باشم دوست دارم چیز های جدید رو امتحان کنم با آدم های جدید آشنا بشم
وقتی کم سن بودم موضوعاتی که در بحث های زنانه بود برام پر از عجایب و دانستی های زیاد بود .اما الان این حس رو ندارم فکر میکنم ماندن در جمع زنانی که با کشیدن خط دور خودشان و منع کردن خودشان از پیشرفت،در عصر جدید حاضر من را آزرده و اذیت میکند .
وقتی مینشینم کنارشان مدام در حال بد گویی یا همان (ذکر خیر )کردن از زندگی آشنا دوست هستند،همین باعث شده بترسم از اینکه کاری که انجام میدهم از دید آن ها چگونه است .
حتی دختران جوانی هم بامن در این مهمانی ها شرکت میکنند اما مشتاق تر از مادرشان دنبال ذکر خیر هستن
انرژی من با آنها نمیخواند نه که بگویم من اصلا ذکر خیر کسی را نکرده ام تا الان ،و من از انرژی پاک استفاده میکنم نه منم پا به پای بحث ها کنارشان بودم
ولی دلم نمیخواد ادامه بدهم
میخوام بی پروا باشم آزاد رها از بند هایی که بدن فیزیکی تو را درگیر نکرده اند
،ولی در ذهنت یک آدم دست و پا بسته با طناب هایی که خودت پیچیدی دورت
تمام .
تشکر بابت وقتی که گذاشتین .