ویرگول
ورودثبت نام
طاهره یلفانی
طاهره یلفانیدانش آموخته ارتباطات از دانشگاه علامه هستم و نوشتن کسب و کار من است.
طاهره یلفانی
طاهره یلفانی
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

تو که هستی؟ او چه می‌خواهد!

«نام من را فریاد بزن در پستوهای ذهنت و بگو از کجا با چه رنگ و آوازی قدم برمی‌داری و به کجا چنین شتابان در راه هستی!»

آیا تو عاشقی؟ آیا کسی در راه به تو می‌رسد؟ یا تنها پا در رکاب گذاشته‌ای؟ به کجا می‌تازی؟ از خود و دیگری چه می‌خواهی؟!

آیا تو خنیاگری هستی که در درون خود می‌چرخد و چشمانش سرگردان است؟ تو را باید چه نامید؟ خود را با چه قد و قواره‌ای می‌سنجی؟! برای خود تارپود چیده‌‌ای و درونت را پر کردی از روزنه‌هایی که کورسویی از آنها سوسو می‌زند!

این کلماتی که سُر می‌خورند روی کاغذ، زمزمه‌های ریزی از بودن توست؟! یا حکایت آن با همه فرق دارد!؟

تو نمی‌دانی! تو غم داری! تو خسته‌ای! نام تو از آن تو نیست. شاید نشانه‌ای است که در این دنیای پر از خط و نشان، گم نشوی! اما آیا گم نشده‌ای؟ تو بودن را در نشانه‌هایت خلاصه کردی و دردی غمگین در درونت زبانه می‌کشد که سر زخم‌های بسیاری را باز می‌کند. شایدم کم خوابی به جان مغزت افتاده و مانند کرم ابریشمی سلول‌های نرم و لزج‌‌ات را می‌مکد.

راستی! شایدم تو بادبادکی باشی که خود را با ریسمانی به دری گره زده‌ای! شاید از اینکه گاه و بیگاه به باد و هوا سپرده شوی خسته شده‌ای! شایدم می‌ترسی و نفسی برایت نمانده که با ابرها دوستی کنی!

آخ! تو چه هستی؟ تو خود عشقی! تو خود عقده‌ای! تو خود تنهایی! تو خود موسیقی! تو خود کلامی! تو لبخندی! تو همه چیزی در دنیای بی‌چیزها!

چه کسی می‌داند تو کجا ایستاده‌ای و چه نام داری؟ کسی نمی‌داند و هر کسی از خودش تویی بیرون می‌آورد که تو هم آن هستی، هم نیستی! اما نیستی! چقدر ساده‌ان کسانی که می‌خواهند تورا معنی کنند! تو در معنا اگر می‌گنجیدی که می‌توانستی تا الان بگویی که هستی!

می‌خواهی رو به روی آنها بایستی و قهقه بزنی که شما ابلهانه در من، درحال جستجو هستید! من را باید زندگی کنید تا بدانید خط نگاهم به کجا کشیده می‌شود و لبخندم از چه نشات می‌گیرد! آیا می‌توانید بودن را با من تجربه کنید؟؟ بعید می‌دانم! من خود را با هزار سختی به جان کشیدم! منی که جانم به خودم بسته بود! هزاران بار از بودنش خسته شدم و هزاران بار ندانستم چه می‌خواهد و تو حالا می‌خواهی با چند کلمه ساختگی و نشانه‌های محدود و متاثرت مرا بفهمی!

آخ از دست آنهایی که برای پر کردن خودشان می‌خواهند تورا به چنگ بیاورند تا درون خسته و نالان خودشان را روی دستان تو بگذارند! نمی‌دانند که من برای بودن با خودم چه ها کشیدم و حالا به همین ارزانی آن را بارکش تو بکنم!؟

نه! دیگر قرار نیست من جز خودم را به دوش بکشم و آنها باید بدانند که در اینجا کسی نمی‌تواند جای آنها راه برود! شاهد آن هم جفت پاهایمان است.

حالا می‌توانی سر بنهی به بالین خودت و تنها مرا رها کنی!


آنچه می‌فهمی نگاه توست و برای من ارزشمند که بدانم از کدام دریچه با من همراه شدی!

خودشناسیتراوشات ذهنیخط
۳
۰
طاهره یلفانی
طاهره یلفانی
دانش آموخته ارتباطات از دانشگاه علامه هستم و نوشتن کسب و کار من است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید