در دِهِ ما سالهاست شاهِ حقیقت گداست
شیر زمینگیر شد، حضرتِ بُز پیشواست
رشوه به چوپان رسید، گرگ سگِ گلّه شد
سفرهی مردم تهیست، چهرهی دزد آشناست
چکمه همان چکمه و دزد همان کدخداست
ظلم و ستم جایز است، بادِ شکم نارواست
آنکه دلش میتپـــد از غمِ دلواپســـان،
در دِهِ بالا خــــدا، در دِه ما کدخـــــداست
از سَرِ صـدق و ریـا، از درِ تهـدید و مـهر،
هر غلطی میکند، محضِ رضای خداست
سایهی شاهانهاش بر سَرِمان مستـــــدام
گوش بهفرمان او، هرچه در این روستاست
امّــتِ ما گلّهای میــشِ زبــــانبستهاند
فتنه اگر چیره شد، زیرِ سَرِ گرگهاست
عاقلِ دیـوانـهای نیست که با نعــرهای،
رُخبهرخِ کدخدا، سر دهد این حرفِ راست!؟
کای قدِ سَروَت چنان، ای لبِ لعلت چنین،
از خرِ شیطان درآ، دهکده ماتمسراست
درس بگیر از زمــان، تا نشوی ناگهـــان
مایهی پندِ کســـان، مشقِ طبیعت بلاست
دولتِ بیمایگان، مایهی سرخوردگیست
ظلمتِ شب، خوشتر از ظلمِ عدالتنماست
کاخِ ستـــم عــاقبت بر سـرِ بیــــدادگـر
زیر و زبر میشود، چوبِ خدا بیصداست
"غ. گنجی"