نمیدونم چی شد ک امشب دلم خواست بنویسم
ولی اونقدری کلمات دارن از ذهنم زود عبور میکنن ک نمیتونم بگیرمشون و از زیر دستم در میرن.
این یه نوشتهی چرته صرفا تهش حرفمو میزنم
دارم وادارت میکنم ک بخونیش?.
قبلش بگماا نمیدونم چی مینویسم فقط میخوام یکم خالی شم و بَس.
یازدهم تموم شد،داره دوران دبیرستانم تموم میشه،چند ماه دیگه قراره کتاب زیست دوازدهم رو شروع کنم قراره اخرین سالی باشه ک مدرسه میرم و این برای مَنِ عشق مدرسه شده بزرگترین غم البته مابین غمای دیگ این نوکری میکنه?
دوستیای دبیرستانم به سال نکشید خراب شد و دود شد و پر کشید..
خیلی یهویی گروه دوسالهی شادمون رو حذف کردم شمارهی بچه ها رو ک اصلا سیوم نداشتم دوسال بودا ولی خب عادت ب سیو ندارم دیگ،چ کنیم..
برنامهی زندگیم عوض شده
ب قدری ک نمیتونم درستش کنم زور اون بیشتر از منه
ولش کن اینا
میخواستم اینو بگم
میخوام یه تشکر کنم اول از اینکه تا اینجا خوندی
و تشکر کنم از اینکه باهام تا اینجای زمستونی ک بهارع همراه بودی
ولی
مَنِ کوچیک خواننده اومدم خدافظی کنم
از همه ویرگولیای دوست داشتنی!
برای یه مدت
نمیدونم زمانش مشخص نیست،شاید دو روز نشده طاقت نیوردم و اومدم شایدم شد یه عمر(((:
خدافظی از ویرگول خیلی احمقانست
ولی من بهش احتیاج دارم حداقل واسه یه مدت کوتاه
همین.
سه شنبه_23خرداد
12:34
زمستونی ک بهارع...!