همیشه فکر میکردم که دنیای دیجیتال، با تمام راحتیهایی که میاره، در نهایت ما رو به نقطهای میرسونه که دیگه هیچ تلاشی برای هیچچیز نخواهیم کرد. بنابراین من آینده استفاده از پرداخت مستقیم پیمان رو اینجوری میبینم که یک روز از خواب بیدار میشم و میبینم که اون روز همهچیز به صورت خودکار انجام میشه. جایی که دایرکت دبیتها دیگه تبدیل به یک عادت شده، من احساس میکنم که کسی دیگه هیچ چیزی رو نمیفهمه. همهچیز ساده و راحت شده، اما من نمیتونم این راحتی رو با آرامش قلبی بپذیرم.
من از کسانی هستم که همیشه تلاش میکنم از فناوریها به نفع خودم استفاده کنم. یک لحظه هم فکر نکردم که این راحتیها ممکنه چیزی رو از من بگیرن. برداشت مستقیم، که قبلاً همیشه دغدغه پرداخت قبضها و قسطها رو داشتم، حالا دیگه تبدیل به یه قسمت از زندگی روزمرهام شده. هر ماه، بدون اینکه بخوام حتی بهش فکر کنم، از حساب بانکیام پول برای همهچیز کم میشه. خودکار میشه، بیدردسر و بدون هیچگونه نگرانی. این سیستم برای من، برای همه، خیلی راحت به نظر میاد. دیگه نیازی نیست خودم چیزی رو چک کنم، دیگه نیازی نیست تاریخ پرداختی رو به یاد بیارم. اما با همین راحتی، یک چیزی توی دلم خراب میشه.
اون روز (در آینده نه چندان دور) به طور تصادفی به گزارشی از مصرف انرژی شهر رسیدم. میدونم که من مسئولش نیستم، اما خیلی آشفته شدم وقتی دیدم مصرف انرژی در سطح خیلی بالایی قرار داره. با خودم فکر کردم که مردم دیگه هیچ توجهی به مصرفشون ندارن. هیچکس نمیدونه چقدر برق مصرف میکنه، هیچکس به جز این که پرداختهاشون درست انجام میشه، دغدغهای ندارن. همهچیز خودکار شده، حتی کنترلاش.
شاید مهمترین چیزی که توی ذهنم خیلی پررنگ میشه اینه که هیچکس دیگه نمیدونه چطور باید ارزش چیزی رو بفهمه. هیچکس نمیدونه که در پس این فناوریها، مصرف بیش از حد و از دست دادن کنترل، داره به تدریج باعث نابودی منابع طبیعیمون میشه. پدرم همیشه به من میگفت که باید به هر چیزی که داریم، احترام بذاریم و براش ارزش قائل بشیم. اما حالا، این چطور ممکنه وقتی که هیچکسی برای چیزی که مصرف میکنه اهمیت نمیده. وقتی همهچیز برای ما راحت و خودکار شده، چطور میتونیم درک کنیم که برای چی داریم زندگی میکنیم؟
بعد اون (در آینده) تصمیم گرفتم که به شهری که همیشه بهش فکر میکردم مسافرت کنم. این شهر جایی بود که هیچکسی از تکنولوژیهای این شکلی استفاده نمیکرد. مردم هنوز قبضهاشون رو خودشون پرداخت میکردن و منابعشون رو خودشون مدیریت میکردن. وقتی وارد شهر شدم، با وجود این که همهچیز قدیمی و شاید برای بسیاری از مردم ساده و عقبافتاده به نظر میرسید، احساس کردم که جایی در این سادهگی هست که من گم کردهام.
مردم اینجا کمکم چراغها رو خاموش میکردن، به دقت مصرفشون رو میسنجیدن و همیشه مراقب بودن که چیزی بیدلیل روشن نکنن. وقتی با یکی از اهالی صحبت کردم، گفت: «ما همچنان به یادگارهای گذشتهمون میچسبیم. برای ما، هر چیزی که مصرف میکنیم، یه ارزش داره. اینجوری راحتتر میفهمیم چه چیزی داریم و چه چیزی رو از دست میدیم.»
این حرفها توی ذهنم پیچید. شاید اینجا، جایی که همهچیز در جریان نبود و مردم خودشون مسئول مصرفشون بودند، واقعیترین نوع زندگی وجود داشت. من هم برگشتم به خانه، به دنبال چیز خاصی گشتم که جای خالیش رو حس میکردم. شاید راحتی دیجیتال و پرداختهای خودکار برای خیلیها جذاب و بیدردسر باشه، اما برای من، این دنیای بدون تلاش، بدون مدیریت و بدون آگاهی، دنیای کاملی نبود.
خودکار بودن پرداختها شاید کمککننده باشه، اما تاوان داره. مهمترین چیز شاید این باشه که گاهی باید برای هر چیزی که داریم، باید کمی بیشتر تلاش کنیم. همین تلاشهاست که ما رو با دنیای واقعیمون در ارتباط نگه میداره و به ما یادآوری میکنه که هیچ چیزی در این جهان به خودی خود نمیمونه، حتی اگر همه چیز در دنیای دیجیتال به نظر بیپایان و راحت بیاد.