دردت بی دوا نباشد
روز آخر دادن کارنامه ها بود. چندتایی بیشتر نمانده بود یکی از مادران افغانستانی آمد برای گرفتن کارنامه دخترش از اول سال چندبار دیده بودمش درس دخترش خوب بود و دانش آموز بی دردسری بود نیاز نبود که هر هفته براش جلسه بذارم شرح وضعیت بدم اما در همون چند دیدار کوتاه متوجه شدم شاه بیت یک غزل غمگینه انگار چندساعت قبل از یه قتلگاه زنده بیرون آمده
کسی در کلاس نبود فرصتی بود بیشتر صحبت کنم
کارنامه دادم گفتم همش خیلی خوب پرسید يعني کامیاب شده است؟
کامیاب؟ چقدر جالب شما به موفق می گید کامیاب ادامه دادم احساس کردم میتونم بیشتر وارد بشم گفتم چرا شاد نیستید دخترتون شاگرد عالی کلاس شده
ناگهان بدون مقدمه شلیک کرد.....
گفت :مهمانم را در خانه ام کشتند.....
من رو پرت کرد وسط یک شب ترسناک
من گوشه اتاق ساده محقر مچاله شدم ترسیده بودم که طالبان منو با خودش ببره نگاهشون لباست رو پاره میکرد هیچ کس نمیدونه کی بهش خبر داده یک مهمان از پنجشیر داریم مادر دانش آموزم
التماس میکنه روی زمین نشسته میگه پسرم را بکشید مهمانم را نه
صدای شلیک فضا را پر کرد ما هردو به کلاس برگشتیم
گفت :خانم معلم دردت بی دوا نباشد
قسمتی از من هنوز در اون اتاق محقر می ترسد از این که طالبان مرا ببرد هنوز استکان های چای گرم هستند مثل خون مهمان روی فرش این درد بی دواست