داستانی بلند از عصر امام هادی (علیه السلام)
تنفس در بی نهایت در زمان امام هادی(علیه السلام) می گذرد .
انتشارات کتاب جمکران بار دیگر به سراغ یک داستان بلند تاریخی رفته است.داستانی بلند، با عنوان «تنفس در بی نهایت» که جزو معدود آثاری است که برای امام هادی (علیه السلام) منتشر شده است و روایتگر فضای سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی از کوچه پس کوچه های اصفهان تا سامرا در قرن سوم است و خفقان تحمیل شده توسط حکومت بنی عباس را بیان میکند
داستان تنفس در بی نهایت در زمانه ای که که مشکلات عمیق اعتقادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و خفقان گسترده ای در جامعه و نسبت به امام و شیعیان وجود داشته است. در این زمان پیروان امام در بیشتر شهرها تحت نظر بودند و توسط عوامل حکومت کشته یا زندانی می شدند. عبدالرحمن شخصیت اصلی داستان که فردی جنگ آور و ورزیده است ، به زادگاهش اصفهان برمی گردد و باخبر می شود تمام اعضای خانواده اش توسط ببرک داروغه که فردی خونخواراست، کشته شده اند. ماموران ببرک در پی یافتن عبدالرحمن هستند. طی ماجراهایی عبدالرحمن با مامورین داروغه درگیر و با بدنی نیمه جان و زخمی موفق به فرار می شود. عبدارحمن توسط آسیه و خانواده اش پنهان می شود و با مراقبت های شبانه روزی آسیه از مرگ نجات پیدا می کند. او بعد از ازدواج با آسیه مجبور به فرار از اصفهان می شود.
عبدالرحمن باید خودش را به سامرا برساند و ماموریت نیمه تمامش را تمام کند، پنهانی به سامرا می رود و با خطرات زیادی روبرو می شود تا اینکه در آن جا متوجه می شود که صاحب اصلی خلافت مسلمین و جانشین برحق رسول الله چه کسی است، او در زمره یاران امام هادی (علیه السلام) قرار می گیرد و ماجراهای خطرناکی را از سر می گذراند….
باباحیــدر تمــام مــدت دســت آســیه رادر دســتش گرفتــه و فشــار میدهــد. آســیه آیــه قــرآن زمزمه می کند:
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
باباحیدر گریه میکند. دختــرم! مگــر جــز از خــدا از دســت دیگــری انتظــار کمــک داری؟ چــرا صدایــش نمیکنــی؟ خداونــد در قــرآن از مــا میپرســد آیــا معبــود دیگــری جــز خداســت؟
آسیه با حرف پدربزرگش گریه میکند و از او میخواهد تا برای عبدالرحمان دعا کند.
باباحیدر دست نوه اش را رو به آسمان بلند میکند.
دختـرم!دعـا را از کسـی گدایـی نکـن. همین کـه حاجتمنـد شـدی، خـودت حاجـتت را از خدایـت درخواسـت کـن. خداونـد در قـرآن ضامـن اجابـت دعاهـا شـده اسـت.
آســیه در دل رهایــی عبدالرحمــان را از پــروردگار درخواســت میکنــد. لحظــه ایب عــد پنجــه دســت گــرم و مردانــه ای را روی شــانهاش احســاس میکنــد. هاشــم آهنگــردســت روی شــانۀ آسـیه گذاشـته اسـت.
آسیه اینجا چه میکنی؟
برای خرید این کتاب میتوانید از طریق لینک زیر اقدام کنید: