گفته میشه این سوال های فلسفی درباره چیستی جهان و وجود خدا و زندگی و این چیزها، اصولا وقتی به ذهن ما میاد و برامون مهم میشه که حال روحی خوبی نداریم.
در واقع وقت هایی که افسرده میشیم به این فکر میکنیم که اصلا چرا ما به این دنیای مزخرف اومدیم؟
وقتی شادیم و نشاط داریم و کلا داره بهمون خوش میگذره، کاری نداریم که جبر داریم یا اختیار یا کاری نداریم که خدا چرا مارو آفرید. هرچی هست خوبه دیگه و ما داریم کیفش رو می بریم!
اما وقتی دلتنگیم یا غم غربت داریم یا تنهاییم، آسمون رو زخم می کنیم با سوال های فلسفی خودمون.
پس چاره اینه که بجای تلاش برای پیدا کردن جواب سوال هامون، سعی کنیم شادتر باشیم. نه؟
یکمی صبر کنین. شاید نه!
فرض کنید با ماشین دارین میرین جایی. همه چی اوکیه و شما هم خوشحالین. بعد یهو بوی سوختنی میاد. یه بوی افتضاح. شما شروع می کنید به پرسیدن سوال های فلسفی:
این بو چیه؟ از کجا میاد؟ اصلا چرا باید بو بیاد؟
فرض کنید که مشکل بو حل نمیشه و مجبور میشید تحملش کنید. الان دیگه سوال های فلسفی عمیق تری می پرسید:
تا کی باید این بو رو تحمل کنم؟ کی میرسم؟ اصلا من چرا سوار این ماشین شدم؟ چرا با اتوبوس و قطار نیومدم؟ اصلا من چرا باید به این سفر میومدم؟ چی باعث شد تصمیم بگیرم سفر کنم؟
بعد یهو متوجه میشید که خودتون نبودید که به این سفر اومدید. بلکه شمارو به اجبار توی این سفر فرستادن. و ماشین هم ترمز نداره و اگه بخواین به سفر ادامه ندین، حتما باید از ماشین بپرین پایین. اینجاست که سوال های فلسفی شما تبدیل میشن به خشم، به شکایت، به اعتراض.
خب.... این سفر شبیه به زندگی نبود؟
بله تا وقتی همه چی اوکی بود شما هم سوالی نمی پرسیدین. اما در این حالت حتی فکر هم نمی کردید که این سفر اصلا چیه و به کجا دارین میرین و برای چی اصلا. یعنی اون بو (سختی های زندگی) باعث شد اصلا به این فکر کنید که چرا به سفر اومدید. چیزی که در حالت عادی اصلا بهش فکر هم نمی کردید.
حالا اون بی فکری و بی خبری رو ترجیح میدید؟ یا دردسر های فکر کردن و رنجیدن رو؟
یه بار یکی اومد پیش دوستش و با وحشت گفت که عاره، توی مجله خوندم که سیگار چقدر ضرر داره و خیلی ترسیده م. دوستش گفت خب حالا دیگه سیگار نمی کشی؟ گفت نه! دیگه مجله نمی خونم!
سوال اینجاست که کسی که با شاد بودن سعی میکنه تلخیِ سوال های فلسفی رو بگیره، در جایگاه کسی نیست که دیگه مجله نمی خونه؟
و از اونطرف هم میشه پرسید: آیا کسی که با پرسیدن و توجه کردن به سوال های فلسفی، لذت زندگی رو از خودش میگیره، آیا خودآزار نیست؟
من خودم از دوره نوجوانی برام سوال بود که جهان چیست و خدا چیست و اینها. اما کسی جوابی براش نداشت. گاهی به این نتیجه رسیدم که اصولا این جور چیزها رو نمیشه با پرسیدن به جواب رسید. تعداد پین های پورت پرینتر نیست که سرچ کنی و گوگل جوابت رو بده. به گفته ی حافظ این چیزها رو باید با شهود تجربه کنی نه با فلسفه و حکمت و اینها (بیتش یادم نیست ولی شدیدا دلم میخواد یادم بیاد چون خیلی قشنگه)
عرفا هم گفته ن که عاره باید قدم در راه سلوک بذاری و خود راه بگویدت که چون باید رفت. حتی توی قرآن هم
گفته شده که الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبیلا... یعنی کسی پا توی راه بذاره خودمون بهش میگیم چیکار کنه.
امیدوارم نوشتن من توی این وبلاگ خودش پا توی راه گذاشتن به حساب بیاد.
کلا مشکل من با قرآن و دین و اینها اینه که خیلی چیز مشخصی نیست. مثلا همین آیه بالا، نگفته راه چیه. جهاد چیه اصلا. چیکار کنیم که جاهدو فینا حساب شیم.
پیامبر هم گفته ن که کسی که چهل روز گناه نکنه هرچی من میبینم می بینه.
اما کسی که یه ذره فکر کرده باشه بهش میدونه چهل روز که هیچی، چهل ساعت گناه نکردن ینی چی.
تازه گناه هم خودش بحث مفصلی داره. گناه چیه اصلا؟ همین چیزایی که توی رساله نوشته؟ از کجا معلوم اینا درست باشه؟ بعد مثلا یکی از گناه ها مال حرامه و دوری از مال حرام توی مملکتی که سرتاپاش رباست واقعا ناممکن به نظر میرسه. خیلی وقت ها واقعا حق انتخاب نداری بین گناه کردن و نکردن فقط میتونی بین دوتا گناه یکیش که کمتر اذیتت میکنه رو انتخاب کنی.
بعدم تازه از کجا معلوم که بعد چهل روز اون اتفاق بیفته؟ ممکنه خیلی راحت گفته بشه که خب اگه نتیجه نگرفتی حتما نیتت خالص نبوده!
کلا از خیلی سال پیش من یه دعاهایی میدیدم توی کتاب های دعا که میگفت مثلا فلان کار رو بکنی قطعا دعا استحابت میشه و فلان امام ضمانت کرده. بعد انجام میدادی و نتیجه نمی گرفتی. این باعث شد من به هیچ دعایی اعتماد نکنم کلا به دین و خدا هم بی اعتماد بشم. از کجا معلوم ما اینهمه سختی بکشیم بعد اون دنیا خدا بیاد بگه خب نیتت خالص نبود قبول نیست؟ چیزی که اتفاقا در کتاب های مربوط به معاد یا مثلا برنامه های زندگی پس از زندگی خیلی گفته میشه که مثلا اعمالمون پودر شد چون ناخالص بود یا مثلا فلان عارف به خواب کسی اومده گفته همه کارهام هیچ شد گفتن به هیچ دردی نمیخوره!
اصولا دین خیلی چیز پیچیده ایه در حدی که شاید بشه بلاک چین رو درک کرد اما دین رو نه!
و لازمه ی این درک گفته ن که ترک گناهه.
و ترک گناه هم اولا که آسون نیست دوما معلوم نیست که نتیجه بده!
خیلی از هر دری حرف زدم امروز...
یادداشت برای خودم:
توی پست بعدی بنویس که اصلا چرا می نویسی