سرتا پایم خلاصه کنند میشوم مشتی خاک ...
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه یا سنگی در دامان یک کوه
یا قدری سنگ ریزه در انتهای یک اقیانوس
شاید خاکی از گلدان
یاحتی غباری برپنجره ....
اما مرا ازمیان برگزیدمد:
برای نهایت برای شرافت برای انسانیت
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
منتخب گشته ام:
برای قرب برای رجعت برای سعادت
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد:
به انتخاب به شوریدن به تغییر به محبت