چه لذتی دارد
از فردای نیامده نترسیدن،
گوش به باران دادن،
چای درست کردن و
پادشاه وقت خود بودن...
شاهرخ مسکوب
چه دلگرمکننده و مایهی مسرت و فخرفروشی است، وقتی بفهمی، بزرگی، عالِمی، حکیمی دانشمندی، در یک گوشهی عالم هست که تو و حال واحوال تو را صحه بگذارد و حتی عزیز و ارجمندش دارد.
راستش امروز وقتی جملهی بالا را در صفحهی استاد کلانتری دیدم، خیلی به خودم بالیدم. در واقع به وجود یک صفت در خودم به خودم بالیدم.
منی که خیلی مورد حمله و طعنهی دوستان و حتی خانواده قرار گرفته بودم که:
-بابا چقدر تو بیخیالی!
-اینقدر خوشبین بودنم اصلاً درست نیست!
-اشتباهه که فقط چیزای خوب رو ببینی، نیمهی پر منظورمه!
-تو خیلی نسبت به اتفاقای دور و برت بیتفاوتی! -منظورشون فجایع و قتل و کشتار و...
باور کنید من اینقدر از این حرفها شنیده بودم که باورم شده بود، خل و چلم، ساده لوحم و یا حتی قسیالقلب.
با خواندن متن بالا از شاهرخ مسکوب، امروز فهمیدم من به معنی واقعی کلمه، پادشاه وقت خودم و یا به قول سهراب اهل آبتنی کردن در حوضچه اکنون هستم. من اهل زندگی کردن و لذت بردن از لحظات زندگی هستم. من وقتی چای مینوشم از آن لذت میبرم، وقتی کتاب میخوانم دیگر به اتفاقات ناگوار فکر نمیکنم، وقتی مهمان دارم به هزار اتفاق افتاده و نیافتاده دیروز و فردا نمیاندیشم.
در واقع من با یقین و توکل، آینده را به دستان پرمهر و مهربان خدایی سپردهام که میدانم مرا از عدم آفریده و حواسش به من است؛ دیگر نگرانی برای چه؟!