سلام من مهناز هستم . پر از خشم و نفرت و ترد شدگی .
دلیل این حال بد این بود که تو یه خانوادهای به دنیا اومدم که عشق نبوده . من تا سن 19 سالگی عشق و تجربه نکردم و شدم پر از عقده و کمبود توجه و محبت . بعد از 19 سالگی وارد یه رابطهای شدم که بهم خیلی توجه میشد و تو اون رابطه عشق موج میزد اما اونا عشق نبود ، عقدههای من بود.
تا این که سالیان سال از این رابط میگذشت که متوجه شدم همین طور که من عقده محبت داشتم ، شخص مقابلم عقده پول داشته . اینجا متوجه شدم که هیچ عشقی نبوده و آخر این رابطه منجر شد به جدایی . جدایی خیلی سخت ؛ باز ترس از تنهایی، ترس از ترد شدگی.
چون ترس از تنهایی داشتم بعد از مدتی از جداییم رفتم تو یه رابطهای دیگه رابطهای که چیزی به جز توجه اونجا دیده نمیشد خیلی مورد توجه قرار میگرفتم خیلی . آن قدر که مورد توجه قرار میگرفتم خودم باورم نمیشد که داره به من این همه توجه میشه. تا این که بعد از مدتها رفتیم زیر یه سقف برای شروع زندگی 2 نفره. اون روز بود که خودم به خودم میگفتم دیگه خوشبختترینی ، اما بعد از 2 ماه مشکلات زندگیم شروع شد. هر روز بدتر از دیروز شخصیت اصلی شخص مقابلم مشخص شد و شوک خیلی بزرگی بهم وارد شد .
یه روز که روز تولدم 12/11 بود از طرف اون آدم شوک خیلی بزرگی بهم وارد شد و من شاکی از خانوادم که چرا منو به دنیا آوردن . حالام که به دنیا آوردن چرا حمایت نمیکنن منو ؟ راستی من هیچ اعتقادی به خدا نداشتم کافر کافر بودم و برای اولین بار 13/11 تو درگاه خدا زانو زدم و طلب کمک کردم چون نه دیگه توان زخم داشتم و نه توان درمان، عاجز شده بودم .
تا این که یه روز داداشم اومد بهم یه بلیطی و داد و بهم گفت سمینار شفای زخم آقای فراز قورچیان ، کادوی تولدت. من خیلی با این گروه آشنا نبودم ولی اونقدر عاجز شده بودم که با خودم گفتم میرم شاید مثل اسمش که شفای زخم هست ، زخمای زندگیم شفا پیدا کنه . 22/11رفتم سمینار ، اون روز من دوباره متولد شدم . و الان سلام مجدد میکنم سلام مهناز هستم ، یک معنا گرا بدون هیچ عقده و کمبودی مهنازی که اراده خدا تو زندگیم جاریه ، پر از عشق عشق عشق ، پر از قدرت ، بدون شهوت .
این حال خوبمو مدیون خدا ، فراز قورچیان و تیم حرفهای من حقیقی هستم.