به نام خالق عشق
قبل از هرچیز باید بگم که کاملاً به این باور رسیدهام که هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. هستی کاری به این نداره که ما برای رویدادهایی که در زندگیمان پیش میآید، آیا آماده هستیم یا نیستیم. اگر به ما انسانها باشد همیشه ترجیح دادیم که در ناهوشیاری زندگی کنیم چرا که از بیدار شدن هراس داریم. راستش رو بخواهید رو به رو شدن با حقیقت خیلی هم آسان نیست. داستان همه اتفاقات ناخوشایند زندگی ما از یک دروغ شروع میشود، دروغی که ما خودمان آن را بر سر تک تک سلولهایمان فریاد میزنیم و صدای حقیقت درونمان را با آن خفه میکنیم.
ما همگی عادت کردهایم که دو دستی به امنیتهای زندگیمان بچسیم و به هیچ قیمتی رهایشان نکنیم. حاضریم هر درد و رنجی را تحمل کنیم و به عادتهای نادرستمان ادامه بدهیم اگر چه به قیمت از دست دادن ارزشها و انسانیتمان باشد. عادت کردهایم به مظلوم نمایی و دروغ گفتن. تبدیل شدهایم به هنر پیشههای حاذقی که نقش قربانی را به خوبی ایفا میکنیم. و اما برای من که همیشه تصور میکردم قرار است همه چیز در زندگی بر وفق مرادم باشد زمانی فرا رسید که وجودم پر از ترس و نگرانی و اضطراب شده بود. هر چه بیشتر برای خواستههایم تقلا میکردم بیشتر در گرداب نا امیدی فرو میرفتم.
از خدا هم دیگر دلگیر شده بودم چرا که احساس میکردم هر چه از او طلب میکنم او از من دریغ میدارد. به نقطهای رسیده بودم که دانستهها و تقلاهای من هیچ کمکی به من نمیکرد و این برای من همان نقطه عاجز شدن بود. تا به آن موقع هیچ وقت در زندگیم درک نکرده بودم که خداوند هیچ گاه بندهای را که صدایش میکند تنها نمیگذارد. دقیقاً در همین روزهای تاریک باب آشنایی من با انسانی والا را به رویم گشود، در حالی که من هرگز در جستجوی آن نبودم.
همه چیز به گونهای پیش میرفت که بر خلاف همیشه تحت کنترل من نبود و علی رغم همه مقاومتهایم بالاخره خودم را در جمعی یافتم که تحت عنوان کارگاه شفای زخم در محلی گرد آمده بودند و من غافل از این بودم که قرار است آن رویداد نقطه عطف زندگیم باشد. گویی انسانی که او را نمیشناختم همه حاضرین را از خوابی که سالها در آن فرو رفته بودیم بیدار کرد و من متعجب از این که فراز قورچیان از چه سخن میگوید !
برایم باورش سخت بود که تا به آن رور چقدر درک نادرستی از زندگی و اتفاقات آن داشتم. با حقایقی رو به رو شده بودم که به اندازه تمام سالهای عمرم آن حجم از آگاهی را دریافت نکرده بدوم و اینجا شد شروع اولین قدمهای من در مسیر بیدار شدن در کارگاه های شفای زخم . از این پس همه چیز برایم رنگ و معنای دیگری پیدا کرده بود. آموخته بودم که دیگر بهتر مشاهده کنم و برای هر احساس ناخوشایندی چرایی آن را از خودم بپرسم و بپذیریم که آن چه در دنیای بیرون از من وجود دارد بازتابی از کاستیهای درون من است تا آنها را به من نشان دهد. فراز قورچیان به من یاد داد که راه درمان درد و رنجها یافتن چیزی برای تسکین آنها نیست بلکه ریشه آنها باید خشکانده شود و این صورت نمیپذیرد مگر آن که زخمهای دیرینه ما شفا پیدا کنند.
در کارگاه شفای زخم دیگر نقش قربانی بودن را به کناری انداختم و مسئولیت تمام رنجهایم را به عهده گرفتم. حالا دیگر با هر قدمی که در تاریکی بر میدارم تکهای از مسیری پر از موهبت برایم ساخته میشود. هیچ گاه سخن راهبر گرامیم فراز قورچیان را فراموش نمیکنم که میگفتند شما برای حرکت در تاریکی بیشتر از آن که به انگیزه نیاز داشته باشید به وجدان خود نیازمندید. بنابراین عذر و بهانه نداشتن انگیزه در من خاموش شد و از آن به بعد با قدمهایی محکمتر از انگیزه به مسیر ادامه میدهم.
امروز به برکت این مسیر تمام موهبتهایی که آنها را قبلاً در دنیای بیرون جستجو میکردم در درون خود یافتهام. قبلها در دنیایی زندگی میکردم که محور آن خودم بودم اما فهمیدم که اراده و قدرتی برتر از قدرت من وجود دارد که تکیه کردن به آن ضامن رها کردن من از تمام ترسها و نگرانیهای من است. و بالاتر از همه این که میدانم آن نیرو که سرچشمه عشق، ثروت، خیر و برکت است مشتاقانه منتظر است تا من خودم را آماده دریافت همه آنها گردانم. آن چه در این راه برایم بسیار ارزشمند است رسیدن به این باور است که هیچ چیز در این دنیا مهمتر از عمل ما نمیباشد بنابراین تمام تلاشم بر این است که در هر شرایطی از زندگیم به گونهای عمل کنم که آسیبی به روح خودم و انسانها نرسانم تا بتوانم انسانیتی که بر عهدهام گذاشته شده را زندگی کنم و این برایم زیباترین معنای زندگی است.
در آخر از خداوند بسیار سپاسگذارم که به اراده خودش و توسط راهبری بسیار ارزشمند و عزیزم فراز قورچیان مسیری را نشانم داد که این روزها زندگیم را پر از خیر و برکت و آرامش کرده است. با تمام وجود ازشون به خاطر راهبریهای بیدریغ و محبتهای بیکرانشان تشکر مینمایم و از خداوند بهترین خیرها را برایشان طلب میکنم و امیدوارم به زودی همگی شاهد رها شدن از بندهایی باشیم که ما را از اصلمان جدا کردهاند.