میگن دیوانگی هم عالمی داره. بخدا که داره. دو هفته افسردگی مطلق. دو هفته تمام دو وعده غذا خوردن،چهارده ساعت خوابیدن، در سکوت نشستن. دو هفته تمام ندیدن افتاب و مهتاب و جنبنده و خزنده، البته بجز اعضای خانواده. دو هفته تمام مرور تمام نقایص ظاهری، عملکردی، خانوادگی، ژنتیکی. دو هفته پوچی و بی معنایی. دو هفته فکر کردن به مرگ.
یکهو امروز از خواب بیدار شدم با انگیزه های درونی شدید. خوشگل شدم؟ باهوش شدم؟ توانا شدم؟ چرا انگار از درون قفسه سینهم احساس گرما میکنم؟ چرا نمیتونم ثابت بشینم، یا بخوابم؟ چرا انقدر به معنویت علاقه پیدا کردم؟ فقط دعا کن از این شرایط (war) بیام بیرون، بخدا که ده تا کلاس ثبت نام میکنم. طراحی لباس، نقاشی، پیانو، برنامه نویسی، آرایشگری. اوه، نزدیک بود یادم بره. دانشگاه، باید دانشگاه ثبت نام کنم. بالاخره دفعه بعدی که شرایط حساس شد باید بتونم به بشریت کمک کنم . حس میکنم انرژی دارم. اصلا خوابم نمیآد. چطوره آهنگ بزارم و کمی برقصم؟ آره ایده خوبیه. فردا باید کلا خونه رو تمیز کنم. بعد دوره پایتون جادی رو دانلود کنم تا تمرین کنم. باید لباس کاملا محجبه بخرم، چون دیشب به خدا قول دادم حتما همه اشتباه های گذشتهم رو جبران کنم. باید برای بقیه الگو بشم. آره خدا منو فردستاده تا بقیه رو نجات بدم. چرا هر چی صدای آهنگ رو زیاد میکنم بازم از صداهای توی مغزم آروم تره؟ باید برقصم، چون الان حالم خیلی خوبه...