بسیج دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه تهران
بسیج دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه تهران
خواندن ۱۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

مصاحبه با آقای میررکنی با موضوع نسبت من و مقاومت

بسم الله الرحمن الرحیم

_سلام. خداقوت عرض می‌کنم خدمت جنابعالی و متشکریم که وقتتان را برای مصاحبه در اختیار ما قرار دادید.
موضوع ویژه‌نامه‌ی ما "انسانِ مقاومت" است. تعریف شما از "انسانِ مقاومت" چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
اولا عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما و مخاطبین نشریه مؤذن.
و اما درباره سوالی که مطرح می‌فرمایید؛
این سوال را در دو سطح می‌شود پاسخ داد. یکی در سطح مفهومی و یکی در سطح مشخصا تاریخی-جغرافیایی که الآن در آن قرار داریم. کلمه مقاومت در لغت به معنای ایستادگی کردن در برابر چیزی است. خصوصا که می‌بینیم بر وزن مفاعله است؛ مفاعله هم معنای تدریح و تداوم دارد و هم معنای مقابله؛ یعنی فعلی است که در برابر و یا در نسبت با چیزی انجام می‌شود. من قدیم‌ترین متنی که در یاد دارم و این کلمه در آن به‌کار رفته است؛ کتاب شریف شرح لمعه شهیدثانی است. شهید ثانی در در شرح خود بر کتاب لمعه شهیداول، در بخش کتاب الجهاد این کلمه را برای توصیف ایستادگی مسلمین در برابر کفار استفاده کرده‌است(ممکن است در متون قدیم‌تر هم آمده باشد، بنده به این نیت مراجعه‌ای نداشته‌ام). خب این یک معنای عرفی از مقاومت است؛ ایستادگی در برابر دشمن.
اما این مقاومت می‌تواند وصف ذاتی انسان هم باشد. در فهم الهیاتی و معرفتی ما مسلمین، دشمن و دشمنی‌اش یک امر محصَّل و مقطعی نیست؛ که یکبار رخ بدهد و با آن مقابله بشود و دیگر تمام بشود. باطل همواره در تاریخ حضوری دارد؛ کیفیت این حضور تغییر می‌کند؛ مثلا یک وقتی در قالب یک دشمن بیرونی است که یک روزی حمله می‌کند و یک روزی هم ان شاءالله شکست می‌خورد. آن دشمن تمام «باطل» نبوده است، بلکه ظهور از ظهورات باطل بوده است. وقتی این ظهور به شکست رسید، نوبت ظهوری دیگر می‌رسد. امام امت(ره) در بیانیه پذیرش قطعنامه بیانی دارند که می‌فرمایند؛ «تا باطل و کفر هست ، جنگ هست و تا جنگ هست ما می‌جنگیم.». چرا امام این را در وضعیتی که ما داریم جنگ هشت‌ساله را خاتمه می‌دهیم می‌فرمایند؟ می‌خواهند تذکر بدهند که «جهاد» و جنگ تمامی ندارد. این مرحله تمام شد، نوبت به مراحل بعد می‌رسد. یا اگر خاطرتان باشد وقتی که ماجرای داعش در منطقه ما داشت به پایان می‌رسید، رهبری در یکی از سخنرانی‌های خودشان در -دانشگاه افسری بود ظاهرا- فرمودند که: «خرمشهرها در پیش است» و مفهوم «جهادکبیر» را به صحنه آوردند. چرا؟ مرشدان ما دائم به ما تذکّر می‌دهند که جنگ یک امر مقطعی نیست. جنگ حق و باطل و ایمان و کفر تمامی ندارد. پس ایستادگی تمامی ندارد. «لیس للانسان الا ما سعی» این سعی چیست؟ این سعی همین ایستادگی‌ای است که دائما ما را به خود دعوت می‌کند. انسان اگر از این جنگ و از این مقاومت انصراف بدهد، از سعیِ ذاتی‌اش انصراف داده؛ از آدمیتش انصراف داده.
تازه این مرحله ظاهری و بیرونی است. در درون انسان که خبرهای بیشتر و سخت‌تری در کار است. «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک». امام(ره) دائما به این حدیث توجه می‌دادند که بفرمایند اصل جنگ، آن جنگ درونی است؛ جنگ با نفس است. آن نفسی که دائما مترصد فرصتی است تا از این جنگ غفلت کند، ما را فریب بدهد و بگوید این جنگ اساسی نیست، یا این جنگ جنگ ما نیست. یا اصلا این جنگ جنگ ما است، ولی وقتش هنوز نشده، ما آماده این جنگ نیستیم. انواع و اقسام تسویلات و تسویفات و وسوسه‌های گوناگون، برای آنکه ما را از اصل این نبرد منصرف کند. کسی که از جنگ بیرونی و از ایستادگی کردن در صف حق انصراف می‌دهد، پیش از این انصراف بیرونی از این جنگ درونی انصراف داده است. برای همین است که این جنگ درونی پایه و اساس جنگ مدام بیرونی است؛ سرّ تعبیر «جهاد اکبر» شاید همین باشد. این جنگ، هرگز و همیشه انسان است. آنکه در این جنگ نیست هرگز انسان نیست و آنکه در این جنگ همیشه است، همیشه انسان است.
انسان مقاومت در یک کلام آن انسانی است که از جنگ حق و باطل انصراف نداده و با همه سختی‌هایش آدمیت خود و انسانیت خود را در گروه حضور در این جهاد می‌بیند. در واقع انسان مقاومت آن انسانی نیست که «انسان است و گاهی جهاد و مقاومت از خود نشان می‌دهد»، بلکه آن انسانی است که اصلا انسان بودنش را در گرو جهاد و مقاومت می‌بیند.

_تفاوت "انسانِ مقاومت" با "شهروند مطلوبِ دهکده‌ی جهانی" چیست؟
این سوال دقیقا ناظر به همان سطح دومی است که در ابتدای عرائضم به آن اشاره کردم و البته بازش نکردم. اجازه دهید به اختصار درباره این اصطلاح «شروند مطلوب دهکده جهانی» نکاتی عرض کنم؛ فکر می‌کنم خودبخود تکلیف تفاوت این دوتا هم معلوم بشود.
تعبیر شهروند مطلوب دهکده جهانی حاصل مرحله‌ای از مراحل تاریخ اروپا و اروپایی شدن جهان و در نهایت «آمریکایی شدن جهان» است. در لحظه‌ای از تاریخ انسانی اروپایی به‌جای تن دادن به نوموس(ناموس) تصمیم گرفت زندگی خود را برحسب «نُرم»ها تاسیس و برنامه‌ریزی کند. یعنی چه؟ یعنی لحظه‌ای که در آن دیگر در سیاست و تقنین و تربیت به دنبال حق و باطل نیستیم. یک زمانی کشورها با هم می‌جنگیدند بر سر اینکه عملی را یا قانونی را یا ایدئولوژی را حق یا باطل، درست یا نادرست قلمداد می‌کردند. بر سر این‌ها می‌جنگیدند. اما رفته‌رفته انسان غربی به نقطه‌ای می‌رسد که تمام معادلات را بر حسب نفع و ضرر -نوعا اقتصادی- فهم می‌کند. دیگر حرفی از ایدئولوژی هم در میان نیست. گویی انسان غربی می‌گوید «ولمان کنید می‌خواهیم زندگی بکنیم.». آخرین نسخه‌های لیبرالیسم در غرب به همین خاطر قدرت می‌گیرد؛ زیرا بنیاد لیبرالیسم دقیقا همین خنثی‌سازی است. برای همین است که لیبرالیسم در واقع دیگر اصلا ایدئولوژی نیست؛ یعنی حرفی درباره حق بودن یا باطل بودن چیزها نمی‌زند. بلکه بیشتر یک لایف استایل با سبک‌زندگی است، نه ایدئولوژی. این مطلب هم ادبیات متورم و خواندنی‌ای دارد؛ برخی جامعه‌شناسان از تعبیر «عصر مرگ ایدئولوژی» استفاده کرده‌اند. یا مثلا اشمیت در آن مقاله تاریخی‌اش از تعبیر «عصر خنثی‌سازی» استفاده می‌کند. همینطور مصاحبه آگامبن و اشمیت در اصل حول طرح همین مدعا است که غرب جدید حاصل انصراف از «نوموس» - به‌نحوی می‌شود گفت حق و باطل- و تن دادن به «نرم»ها است.
حالا این ادبیات است که نرمال بودن را به عنوان یک ارزش طرح می‌کند. در این ادبیات کشوری که بر سر حق و باطل بجنگد، کشور متمرّدی است و تلاش کشورها – خصوصا اگر پیرامونی و جهان سومی باشند- باید در این باشد که شاخص‌های توسعه انسانی، سیاسی و روابط اقتصادیشان را طوری مدیریت کنند که بتوانند وفادار به آن نرم‌ها باشند، و نه وفادار به ناموس و قانون حق و باطل. این نظمی که امروز در دنیا حاکم است، دقیقا متکی بر همین فهم است. یک لحظه همین صحنه امروزین جهان را ببینید؛ مسلمین به جهت آن‌که ناموسمنداند و به نوامیس حق وفادارند «بنیادگرا» خوانده می‌شوند. پس جایز است که نسل‌کشی بشود! اما کشوری که اساسا بر شالوده نژادپرستی و قومیت‌گرایی تاسیس شده‌است، به صرف اینکه توانسته سبک زندگی نرمال غربی را تدارک کند، به عنوان «برترین دموکراسی منطقه» معرفی می‌شود.
فکر می‌کنم با همین توضیح پیدا است که فرق انسان مقاومت با شهروند مطلوب دهکده جهانی چیست(؟!).

_ هم‌سن و سال‌هایم و من با سید حسن بزرگ شده‌ایم. و هویت سازی مقاومت و نمود عزّت مقاومت را با شخصیت سید حسن دیده و تجربه کرده‌ایم. فقدان "سید حسن" در بُعد هویتی چه قدر دست ما را خالی می‌کند؟ آیا "شهید نصرالله" را قدرت‌مندتر و عزت‌مندتر از "سید حسن نصرالله" می‌دانید؟
من هم به‌نحوی هم‌نسل شما هستم و آنچه درباره خودتان می‌گویید درباره بنده هم صادق هست. بله ما نسلی هستیم که هویتمان را از سیدحسن نصرالله و امثال ایشان گرفته‌ایم. در متنی که همان روزهای اول بعد از شهادت ایشان نوشتم، آوردم که شهیدسیدحسن نصرالله یک شهیدعادی نبود، حتی یک شهیدفرمانده(قائد) هم نبود. او «مرشد» بود. ما از ایشان فقط امنیت نمی‌گرفتیم، از ایشان معنا و هویت می‌گرفتیم. در حدیث است که «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا». سیدحسن نصرالله جمع دو سرِ این حدیث بود، هم عالم بود، یعنی مردم از او تعلیم می‌گرفتند، معنی می‌گرفتند. هم شهید شد. خب وقتی ما می‌گوییم «وقتی عالمی رحلت می‌کند به دژ اسلام ضربه‌ای می‌خورد که لایسدّها شیء، چیزی نمی‌تواند آن را جبران کند» معنی سوال شما روشن می‌شود. باور قلبی بنده این است که هیچ چیزی فقدان سیدحسن نصرالله را جبران نمی‌کند، جز خود خدا. در حدیث هست که وقتی مجاهدی به شهادت می‌رسد، خداوند آن شهید را در گرداندن امورات منزل و خانواده و اهل او نیابت می‌کند، گویی خود خدا کفیل آن خانه می‌شود. برای افرادی نظیر سیدحسن نصرالله، گویی کل امّت اهل او هستند. ما که شهیدسیدحسن را در راه خدا از دست داده‌ایم، شک نکنیم که خود خداوند کفالت ما را عهده‌دار شده‌است و جای او را برای ما پر خواهدکرد. غیر از اینکه خود خدا این کفالت را به‌عهده بگیرد، هیچ جای جبران دیگری برای این فقدان بزرگ نیست. حالا شما به بنده بگویید کفایت خدا بیشتر بود یا کفایت سیدحسن. حتما کفایت خدا. برای همین است که از دست دادن این شهدا، نوعا به ترقّی و جلو رفتن امت منجر می‌شود. هر شهیدی که به شهدا اضافه می‌شود، شفیعی به شفعای امت اضافه می‌شود، فیوضات و واسطه‌های فیض بر امت مجاهد بیشتر می‌شوند، کانّ با شهادت هر شهید، حضور خدا در امت مجاهد بیشتر می‌شود و شدت می‌گیرد. پس حتما شهیدسیدحسن نصرالله اثر و قدرتش بیش از سیدحسن نصرالله است.
در بعد دیگر هم شهادت این بزرگان، آن‌ها را به اسوه‌های عملی قوم تبدیل می‌کند. این امکان را فراهم می‌کند تا امت ذیل شخصیت ایشان سلوک کنند. معمولا این امکان پیش از شهادت این اسوه‌ها کمتر فراهم است و حجاب حیات دنیا و معاصرت ، مانع می‌شود. با شهادت، این حجاب‌ها خرق می‌شوند و امکان سیر بیشتر و بهتر برای امت فراهم می‌شود

_ به عنوان یک دانشجو با ادعایِ مسلمانِ اسلام ناب بودن، چه نسبتی با فلسطین و جبهه‌ی مقاومت دارم؟ اگر قرار است نسبتی تعریف شود، چگونه تعریف می‌شود؟
اسلام ناب محمدی چنانکه در عصر رسول‌خدا(ص) با نظم طاغوتی خاص شبه جزیره جنگید، حالا در عصر کنونی با نظم طاغوتی جدید و جهانگیر دیگری می‌جنگد. وقتی می‌گوییم نظم، و مثلا نمی‌گوییم ایدئولوژی طاغوتی،علم طاغوتی، سیاست طاغوتی، منظورمان این است که می‌خواهیم بگوییم ظهورات ریز و درشت بسیاری دارد که سیاست و علم و ایدئولوژی جلوه‌ای از جلوات آن است. نظم سلطه‌پایه‌ای که امروز بر جهان حاکم است، این نظم در آفریقا جلوه‌ای دارد، در چین جلوه‌ای و در اروپا و در آمریکا و در منطقه ما هم جلوه‌هایی. دانشجو و دانشگاه ما باید بتواند جنگ با این نظم فراگیر را پشتیبانی کند؛ خصوصا پشتیبانی فکری. گاهی اوقات یک نام‌گزاری صرف امکان بیداری ملتی را فراهم می‌کند. ملاحظه کنید؛ امام با حاضر کردن دو حقیقت دینی و اسلامی، یکی «استکبار» و یکی «استضعاف» امکان تبیینی بیدارگرانه به وسعت کل تاریخ فراهم کرد. کاری کرد که مردم خود هم صف‌بندی کنونی را بشناسند، و هم خود را در این صف‌بندی پیدا کنند و هم در این مبارزه خود را در مبارزه‌ای به وسعت کل تاریخ شریک ببینند. شریک علی بن ابی‌طالب(ع)، شریک عمار، شریک ابوذر و در نهایت شریک سیدالشهدا(ع). گاهی دو کلمه چنین کاری می‌کند. خود این جهاد است و به‌نظر بنده جهاد اصلی دانشجو و دانشگاه همین است.
ملاحظه بفرمایید؛ آن آیه شریفه‌ای که کلمه «جهاد کبیر» در آن به‌کار رفته اصلا ناظر به همین کار است. فرمود: «وجاهدهم به جهاداً کبیراً». همه مفسرین اتفاق نظر دارند که اینجا مراد از جهاد، جهاد بالسیف نیست؛ بلکه جهاد باللّسان است. در واقع اینجا خدای متعال به رسول خدا دستور فرمود که به اتکای معارف قرآنی، برو و با مردم سخن بگو و احتجاج کن و صحنه را شفاف کن و حکم خدا را در دل‌های مردم با براهین حق خود مستقرّ کن! این «مستقر کردن تبیین‌های توحیدی در دل مردم» را قرآن با تعبیر «جهادکبیر» یاد کرده. کار دانشجو همین جهاد کبیر است. دانشگاه‌های ایران هم به عنوان تنها تشکیلات علمی یک دولت مقاومتی، کارش همین پشتیبانی است. در این صورت می‌شود امید داشت که خط تربیت انسان مقاومت بالاخره در دانشگاه‌های ما باز شود؛ ان شاءالله.

_راهِ "انسانِ مقاومت" شدن از کدام مسیر می‌گذرد؟
این سوال یک سوال سلوکی است و بنده خودم را قدر و اندازه این سوالات نمی‌دانم. راه را باید از اهل این راه پرسید. اهل این راه هم اولا خود معصومین(ع) هستند. در کتاب الجهاد کافی حدیث مفصّلی وارد است که در آن هم «راه جهاد» و هم «راه شهادت» توضیح داده شده‌است. اگر بخواهم خلاصه آن حدیث را عرض کنم باید بگویم؛ بنا بر آن حدیث راه انسان مقاومت شدن در یک کلام عمل به آیات سوره مبارکه مومنون است. خود معصوم این را می‌فرماید؛ می‌فرماید راه مجاهد شدن عمل به آیات این سوره است.

_آینده‌ی "انسانِ مقاومت" را چگونه می‌بینید؟
بسیار روشن! کیفیت گذر زمان در عالم نشان می‌دهد که جغرافیای زمینی و جغرافیای معنای جهان نمی‌تواند همینطور ادامه پیدا کند. ملال از سر روی عالم می‌بارد. تغییر قطعی است. تغییر جغرافیای جهان قطعی است. تغییر جغرافیای معنایی جهان هم که مدت‌ها است آغاز شده است. چامسکی در یکی از نوشته‌هایش نوشته بود که انقلاب‌هایی که علیه اقتدای آمریکا در منطقه انجام شد، نیروی آمریکا را تضعیف کرد و این باعث تغییراتی در آینده خواهد شد. مشخصا هم اشاره می‌کند به انقلاب اسلامی. این متن را دهه نود نوشته بود و ما امروز این را به روشنی می‌بینیم. تیم مارشال در مقدمه کتابش موسوم به «قدرت جغرافیا» توصیفی آورده است از دیدار بی‌واسطه‌اش با کربلا در روز عاشورا و می‌گوید این خط سرخی که در کربلا جاری است، دارد جغرافیای منطقه را تغییر می‌دهد. جلودار تحولات آینده جهان، انسان مقاوم و مجاهد مسلمان است. بنابراین آینده این انسان روشن است و جهان به سمتی می‌رود که انسان مقاومت بدل به آن آرمان مورد غبطه عالَم و آدم شود.

مقاومت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید