Oiram
Oiram
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

فصل اول راه نجات

روزی که روانم خبر داد که ارواح برگشتند،همیشه برمیگردند و همیشه بدتر عمل میکنند و بیشتر درون من را تیکه تیکه کرده و میخورند. سایه به سایه درست یک قدم عقب تر از من راه میروند . گاها به من لبخند میزنند ترسناک است از ان ترسناک تر زمانی است که هیچ کاری نمی کنند و تو پابه پای انها هیچ کاری نمی کنی. تا ساعت ها به انها خیره میشوی ،هیچ حرفی گفته و شنیده نمی شود! سکوت است که همیشه جریان دارد میان ارواح و دیوانه ها ! انها اسیب میزنند زیاد هم میزنند و کمک میکنند که جای زخم های قبل تیر بکشد . ارواح به این شکل عمل میکنند که وقتی حواسمان نیست بر روی زخم های ما نمک میپاشند و بعد با تمسخر به ما‌نگاه میکنند.ارواح شب ها بیرون می‌آیند بر ذهن ما سفر میکنند و از درون مغز ما ، دنیا را میبینند .از ما تغذیه میکنند و باعث میشوند تمام روز حالمان بد باشد . به دنبال راه نجات میگردم . درها را میبندم و مثل همیشه به رخت خواب میروم . منتظر ارواح می مانم تا برگردند .صدای انها را از درون قلب و مغزم میشنوم زیرا کسی که دیگه ای به دادم نمی رسد و من راه نجات را نمی دانم و پیدا هم نکردم پس فقط تسلیم صبر می شوم . کسی صدای فریاد های من را نمی شنود. راه نجات را میابم زمانی که اسمان دلیگر است وقتی که از کسی کمک خواسته نمی شود ......

نجات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید