افسانه ها نمیمیرند/??????? ?? ??? ??|
افسانه ها نمیمیرند/??????? ?? ??? ??|
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

پارت ۱/افسانه ها نمیمیرند


اون دختر، درحالی که به بدن بی جون دوست صمیمی اش چشم دوخته بود لب باز کرد: چرا از پیشم داری میری؟ چرا ؟! تو بهم گفتی مثل بقیه ولم نمیکنی!

پسرک بی جون با نگاهی سرشار از مهربونی به دخترک نگاه کرد: شاید الان ترکت کنم! اما امیدوارم بدون من یک زندگی خوب داشته باشی... میرای!

دخترک که میرای نامیده شده بود سرش را پایین انداخت و اشک هایش مثل مروارید از چشمش سرازیر شدن: اونا! اونایی که این اکادمی رو بمب گذاری کردن رو میکشم ! بهشون یکم رحمم نمیکنم! قول میدم یک قهرمانی بشم که لبخند رو لبه بقیه میاره! انتقامت رو میگیرم! لوییس!

پسرک قیافه ی ناراحتی گرفت : انتقام؟ قول بده فردی نشی که تشنه به انتقام باشه میرای! *سرفه و اینک...*سرفه قهرمانی نشو ک..*سرفه فقط به فکر انتقام باشه میرای!

دخترک درحالی که به پسرک که تن بی جانش زیر تخته سنگ گیر کرده بود نگاه میکرد لبش را گاز گرفت و بای صدای گریون و ناراضی ای داد زد: چراا؟؟ داری از پیشم میری لوییس؟ چرا؟؟؟

پسرک که لبخندی غمگین در لب داشت لب باز کرد: متاسفم ، میرای!....

دخترک درحالی که دست سرد و بی جان پسرک را گرفته بود و هر لحظه محکم تر دست پسرک را فشار میداد گفت: ازت ممنونم! لوییس!....



پنج سال بعد

-------------------------------------------------------------------------

(از زبان میرای/شخصیت اصلی)

درحالی که پرونده ها و اسناد‌رو مرتب میکردم نگاهی به هاوکس کردم: باز چی میخوای از جونم؟

هاوکس پشت سرش رو خاروند: امده بودم ببینمت فقط!

میرای نفسش رو بیرون داد و با حالت تلنگری رو به هاوکس بلند داد زد: اصلا کاری داری که بهش رسیدگی کنی؟؟ هاوکس؟....

هاوکس جدی شد و و با حالت لجی رو به میرای گفت: معلومه! من کلی کار دارم اما امدم ببینمت! تازه گلم گرفتم! یکم محل نمیزاری؟

میرای دستش رو روی سرش میکشه و نفسش رو با ناراحتی بیرون میده: هاوکس!، ۲۲ سالت شده باز از بچه بازی دست برنمیداری؟

هاوکس با نگاه ناراضی ای به نرده های بالکن تکیه داد: بچه بازی؟ اِبراز احساسات بچه بازیه؟

میرای با لبخند عصبی گفت: به نظر من!

هاوکس با نیشخند گفت: میدونی به چیت جذب شدم!؟ تو اولین دختری هستی که بهم محل نمیزاره و دنبال دوست پسرو عشق و اینا نیست!

میرای با نگاه عصبی گفت : اگه مثل اون دخترا بشم ولم میکنی؟

هاوکس لبخند زد: نه!

میرای نفسش با حرص بیرون داد و دسته گل رو از هاوکس گرفت: حالا میتونی بری؟

هاوکس لبخندی زد و بالاش رو باز کرد: اره!

نزدیک دخترک شد و صورتش رو نزدیکش اوارد: دفعه ی بعد میبینمت! میرای!

هاوکس با نیشخند پرواز میکنه و از منطقه عمارت دخترک دور میشه......



مای هیرو اکادمیدرامفانتزی
اون دختر، از همه فاصله گرفته بود و به سمت سایه اش میدویید..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید