سلام. این مطلب را برای چالش کتابخوانی آبان ۱۴۰۲ طاقچه می نویسم. کتابی که می خوام درباره آن بنویسم کتاب خودشناسی نوشته آلن دو باتن و ترجمه محمد هادی حاجی بیگدلو است. اول از همه، می خواهم در مورد تجربه ام از شنیدن کتاب صوتی بگویم. این اولین باری بود که بجای خواندن متن خواندنی کتاب، کتاب را به صورت صوتی گوش می کردم. در بدو خرید کتاب احساس می کردم با این کار انرژی کمتری از من گرفته می شود، نیازی نیست چشمانم با خیره شدن طولانی به صفحه گوشی اذیت شود و از همه مهم تر، می توانم کتاب را در عرض مدت کوتاهی (مدت زمان ویس کتاب ۱ ساعت و ۵۸ دقیقه بود) تمام کنم و نسبت به خواندن نسخه الکترونیکی می توانم زمان بیشتری را ذخیره کنم. با این ذهنیت کتاب صوتی را خریده و شروع به گوش دادن آن کردم. ولی متوجه شدم خواندن کلمات کتاب حسی به من می دهد که گوش کردن آن هرگز چنین حسی را به من نمی دهد! بارها در زمان گوش دادن به کتاب به دلایل مختلف از ویس جا می ماندم و مجبور می شدم از دوباره گوش کنم. در نهایت مجبور شدم سرعت پخش ویس را کم کنم ولی باز هم نتوانستم تسلط و تمرکزی که روی خواندن متن داشتم را در اینجا با گوش کردن به دست بیاورم. و در نهایت هم میزان مدتی که طول کشید تا کتاب را تمام کنم به گمانم بیشتر از زمان تخمینی ای بود که برای خواندن کتاب متنی در نظر گرفته بودم. به عنوان اولین تجربه نمیتوانم آن را کاملا منفی قلمداد کنم ولی لااقل برای من غوطه ور شدن میان کلمات و جملات و دنبال کردن سطور با چشم حال و هوای دیگری دارد که آن را بالاتر از گوش کردن به صدای کتاب قرار می دهد.
از بحث صوتی و متنی بگذریم و به خود کتاب برسیم. همانطور از اسم سر راست و بدون کژتابی کتاب بر می آید، موضوع کتاب در مورد "خودشناسی" است. واژه ای به غایت مرموز، غلط انداز و به قول فرنگی ها mysterious، که در پشت ظاهر ساده هشت حرفی اش، هزاران سوال پاسخ داده نشده قرار دارد. راستی هرکدام از ما اگر از ما بخواهند این واژه را تعریف و برایش مصددق ارائه دهیم، چند نفرمان قادر به انجام این کار هستیم؟ دقت کنید منظورم اصلا آگاهی به علم خودشناسی نیست، حتی تعریف واژه خودشناسی هم امری چالش برانگیز می تواند باشد. از طرف دیگر خودشناسی در اکثر فرهنگ ها، عقاید و مکاتب فکری امری مورد توجه بوده است. از حدیث "قد عرف نفسه فقد عرف ربه" در فرهنگ اسلامی تا بسیاری از فرهنگ های دیگر. مجموعه این موارد باعث می شود وقتی کتابی با اعتماد به نفس عنوان خود را "خودشناسی"، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، می گذارد، مخاطبی که از پیچیدگی مفهوم خودشناسی گیج شده است، دهانش آب می افتد تا کتاب را بخواند، مگر بتواند گره گشایی ای برای گره کور علم پر رمز و راز خودشناسی پیدا کند.
کتاب، بسیار کوتاه است(کتاب متنی را ندیده ام ولی مطمئنم از ۱۰۰ صفحه کمتر است)، و لذا انتظار می رود چندان مقدمه پردازی نکند و حرف حسابش را از همان اول بزند. همین اتفاق هم می افتد. ایده اصلی کتاب، که از همان اول شروع به پرداختن در موردش می کند، "خود بی خبری" است. یعنی بسیاری از مشکلات عاطفی که برای ما پیش می آید نه حاصل مسائل محرک بیرونی، بلکه به علت بی اطلاعی ما از چیزی است که درونمان می گذرد. مثلا اگر اضطراب یک امتحان ما را از پا انداخته است، آیا اضطراب غیرعادی ما واقعا ریشه در خود امتحان دارد؟ یا ریشه در نگرش درونی ما؟ آیا از اینکه خراب کردن امتحان باعث شود حس بدی نسبت به قوه فکری خود پیدا کنیم ترسیده ایم؟ یا مثلا از اینکه تلاش هایمان در نظرمان بی ارزش جلوه کند می ترسیم؟ زندگی ما مملو از چنین لحظه هایی است که درگیر تفکراتی در اعماق ذهنمان هستیم که شاید ندانیم یا نخواهیم در موردشان بدانیم. ولی هستند و بر ما تاثیر می گذارند. نقشه راهی که کتاب جلوی روی ما می گذارد واضح است: از اعماق ذهن خود با خبر شو تا بتوانی کنترلش کنی! سایر بخشهای کتاب به پیشنهاد دادن راهکار هایی در مورد چگونگی رهایی از خود بی خبری و رسیدن به درک و آگاهی از ژرفای اقیانوس ذهنمان می پردازد. راهکار هایی که مطمئنا مخاطب کتاب، هر کسی که باشد، از دانستن آنها ضرر نخواهد کرد