نمیدانم کی روز شده بود، با صدای س س مار از خواب بیدار شدم صداها خیلی زیاد شده بودند دیگه صدای یک مار نبود انگار صدای صدها مار بود از توی چاه بالا رو نگاه کردم طوفان شده بود و مدام خاک توی چاه میریخت خیلی ترسیده بودم به جسد، گرو هبان نگاه میکردم و حسابی خودمو باخته بودم، جرات بیرون آمدن از چاه رو نداشتم نمیدونستم چی در انتظارمه، کف چاه نشستم و بالا رو نگاه میکردم و سعی میکردم خاک ریزه ها توی چشمم نریزه، متوجه شدم که دور تا دور چاه، مارها جمع شدند، مارهای سیاه، حسابی حول ورم داشته بود دست و پامو گم کرده بودم، نمیدونم اون بالا چه خبر بود، ترجیح دادم فکر بالا رفتن رو نکنم، اما میترسیدم که مارها به داخل چاه بیان و این بدترین وضعیتی بود که من بهش فکر میکردم نمیدونم چند ساعت گذشته بود و من اونجا گیر افتاده بودم ولی واقعا احساس وحشت زیادی میکردم حول کرده بودم، گاهی با خودم میگفتم بهتره که صدا بزنم کمک کمک اما کسی اونجا نبود و جز صدای مارها صدایی به گوشم نمیرسید، شب شد و من هنوز داخل چاه گیر افتاده بودم و مارها دور چاه غلط میخوردند انگار دیگه توی سوراخ خودشون نمیخواستند برند نمیدانم، واقعا پاک گیج شده بودم، به گروهبان بیچاره نگاه میکردم چراغ قوه رو گاهی روشن میکردم و به بالا و و کف چاه مینداختم و بعد خاموش میکردم که مبادا باطری اون تموم بشه، من توی بد مخمصه ای گیر افتاده بودم، چطور ممکن بود که من هر روز با دوربین همه جا رو زیر نظر داشتم، و ندیده بودم که کی، گروهبان هنگ رو کشته بود و داخل چاه انداخته بود یعنی چی گاهی به حافظه خودم شک میکردم آروم آروم داشتم، وقایع گذشته رو از یاد میبردم و فقط به داخل چاه و مارهای دور چاه و جسد گروهبان هنگ فکر میکردم، و از ترس به خودم میلرزید راستی قرار بود چه بلایی سر من بیاد از بی حالی و گرسنگی و تشنگی، بی جان باز ولو شدم، کف چاه، بغل جسد گروهبان هنگ از هوش رفتم و مدام هذیان میگفتم، تب کرده بودم و قلبم به کندی میزد احساس مردن به من چیره شده بود، دیگه هوشم به خودم نبود گاهی، چشمانم رو باز میکردم و گاهی چشمانم را میبستم دیگه نمیدونستم کجا هستم تمام بدنم درد میکرد و اصلا امیدی به هیچ جا نداشتم در حالت خواب و بیداری و هذیان گویان، صدای مهیبی شنیدم صدایی عجیب، صدایی که نه از یک انسان میتونست باشه و نه از یک حیوان، دوباره لرزه بر اندامم افتاد چراغ قوه رو روشن کردم به بالا انداختم اما چیزی معلوم نبود و اون صدای مهیب، هی نزدیک و نزدیک تر میشد،،، ادامه دارد