همانطور که در بخش اول صحبت شد، ذهن ما تلاش بسیاری برای کلیشه سازی دارد. این منجر به ساده سازی کار مغز و مصرف کمتر گلوکز بعنوان منبع انرژی انحصاری مغز می شود. اما این راه حل مغز اگر کنترل نشود چه تبعاتی دارد. با یک تصویر شروع میکنیم. شما درباره فرد وسط در این تصویر چه قضاوتی دارید؟
قضاوت کلیشه ای و سریع مغز می گوید که:
یک پیرمرد که همراه نوه و پسرش در حال خواندن کتاب است. احتمالا وضع مالی خوبی هم ندارند و در روستا یا محلی دورافتاده زندگی می کنند.
اما اگر تفکر کنیم و با دقت بیشتری به تصویر نگاه بکنیم، قضیه بسیار متفاوت می شود...
فرد وسط آلبرت انیشتن یکی از بزرگترین دانشمندان فیزیک قرن بیستم است.
اما از سوی دیگر با یک نگاه ساده به زندگی روزمره به رفتار کلیشه ای توده ها پی می بریم. این مثال تکراری را همه شنیده ایم که
اگر می خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
این دقیقا همان چیزی است که برای تفکر رخ می دهد. چرا همه با هم به بازار بورس هجوم می برند و همه باهم دچار خسران می شوند. چرا همه باهم به سمت خرید یک محصول و کالا هجوم می برند و آن کالا نایاب می شود، چرا همیشه در یک کوچه ورود ممنوع، چند خودرو پشت سرهم می آیند.
اینها همه مثال هایی از تفکر کلیشه ای هستند که اکثر افراد بطور عادتی و روزمره به آن دچار می شوند و جالب تر آنکه هرچه سن بالاتر می رود، این رفتار کلیشه ای شدیدتر و بیشتر می شود. در حدی که سالمندان، دیگر بیشترین مقاومت را در برابر تغییر دارند و در برابر آن جبهه می گیرند.
اما حقیقت اینجاست که بزرگترین کارآفرین ها، مخترعان و اندیشمندان جهان کسانی بوده اند که به سادگی یک بار دیگر راجع به همین چیزای روزمره اندیشیده اند، دوباره چیدمان کرده اند، دوباره نگاه کرده اند و دوباره ساخته اند.
پس بیاییم خیلی ساده مصداق های تفکر کلیشه ای را پیدا کنیم و دوباره درباره آن فکر کنیم...
دختران نباید خلبان بشوند...
آدم مسن که در خیابان قهقه نمی زند...
مرد که گریه نمی کند....
صورتی و قرمز رنگ های جلفی هستند ...
اینجا که جای زندگی نیست، باید رفت ....
و ...